آهای! با تو هستم
با تویی که همۀ زندگی
در همان نقطه از زمین
ماندهای
ماندهای
همان نقطه ای که
روزی روزگاری
روزی روزگاری
لک لکِ پیر
بر زمین
رهایت کرد و رفت؛
رهایت کرد و رفت؛
بقچه پیچ بودی
گریه می کردی...
واینگونه
پشتِ در آن خانه
به دنیا آمدی، خودت
و قصه ات...
با تو هستم؛
تا کدامین دیدار
بر آن سرزمینِ ازلی
ماندنی خواهی بود
تا چندمین روز
از چندمین ماه
از چندمین سالِ زندگی ات
نذر داری
که نقطۀ بر زمین افتادنت را
به انگشت نشان دهی؟
دلم گرفت
از این همه اصرارِ بیهوده
از این همه ماندن
حرکتی کن
جاده ای بساز
جلوتر بیا
تا عقب تر نرفته ام...
1-واژه ها فقط خودشون رو بیان میکنن جانم.برای شناختن سایرین به اونها بسنده نکنید! من یکی که در محکمه ای که به راه انداختید و خودتونم به نظر قاضیش هستید یه پا شاکی ام نه متهم!
پاسخحذف2.-دور احساساتتون سیم خاردار نکشید .خیلی بیشتر از اینهاباید به تنوع حس بها داد و از تجربه کردن نترسید. زمین و آسمان و من وتویی در کار نیست. یک یکپارچگی مطلق حاکمه.از مذهب حرف نمی زنم دلیل منطقی دارم.اصل پیوستار کانتور میدونید چیه؟
3-خوب به نظر میاد پاراگراف دوم پارگراف اول رو به اونجاش گرفته!
لذا نگارنده همبه نشانه اعتراض به تعارضات آفرینش همین کارو با هر دو میکنه!
شکایت شما چیست دوست عزیز؟ شاید بشود حکمی داد!
پاسخحذفیکپارچگی مطلق رو موافقم، فقط مشکل اینه که گمش کردیم، هممون...