برای تو

سلام
اینجا هستم
خستگی هایم را برایت آورده‌ام
بغچه‌ام را ببین
مختصر است
کمی شیدایی، ذره‌ای سرگردانی و یک دنیا خستگی
همین.
دلم را هم که جایی در راه عمدا جا گذاشتم
سنگین شده بود و کمرم را می‌شکست
نمی‌خواهم‌ش دیگر...
به کارم نمی‌آید


سرم را که شانه‌ای می‌خواست، امن
 برای شانه هایت آورده‌ام
بغلم کن
تا ببینی چه ملتهب هستم
و چه اندازه لرزان...
سالهاست تب و لرز را باهم دارم
بدنم را برای نوازش آورده‌ام
دست بکش
حجم عریانِ این تن را دریاب
گودی کمرم را ناخن بکش
نفس‌م را بو کن
لب‌هایم را بچش
...شوری اشک‌های داغم را در امتدادِ گونه‌هایم مزه مزه کن
طعم متفاوتی دارد مطمئن باش
مژه‌های بلند، براق و خیس‌م را درک کن و ببوس


می‌بینی
گفتی بیا
‌گفتی خرمن خستگی را بیاور 
سبد چوبیِ آرامش ببر

طلوع نشده راه افتادم...
به حرفهایت اعتماد کردم و آمدم
تعارف که نبود، بود؟

عکس از دوربین خودم، طلوع  خورشید در آیینۀ پر از شبنم ماشین(درحال حرکت )-ژانویه 2010

۱ نظر:

  1. : "تکیه کن بر شانه ام ای شاخه ی نیلوفرینم..."
    آغوش بهترین جای دنیا برای در کردن خستگی هاست، حتا اگه خرمن خرمن باشه، یا به اندازه ی دنیا...
    کار خوبی کردی و خوش اومدی.
    (بعید می دونم دلت رو جا گذاشته باشی، چون هنوز بااحساسه. دلیلش؟ نوشته هات.)
    عکست فوق العاده زیباست.

    پاسخحذف