دچار شده ام
مبتلا؛
در رخوتی بی توصیف، شناورم
این خلسه را
مثل آسم زده ای، تازه به اکسیژن رسیده
نفس میکشم
بو می کنم
در تار و پودِ نداشته اش
غسل می گیرم

در این بی وزنیِ واژه و کلام
نفس های بریده ام،
شاه بیتِ شعر می شوند و همنواییِ دل با نی 

ببین در این سکوت مطلقِ صدا
چه بی ابزار
شبانه، غزل می سازم
ترانه می خوانم
ساز میزنم 
معاشقه می کنم

نیک ناز

۱ نظر: