دچار شده ام
مبتلا؛
در رخوتی بی توصیف، شناورم
این خلسه را
مثل آسم زده ای، تازه به اکسیژن رسیده
نفس میکشم
بو می کنم
در تار و پودِ نداشته اش
غسل می گیرم
در این بی وزنیِ واژه و کلام
نفس های بریده ام،
شاه بیتِ شعر می شوند و همنواییِ دل با نی
ببین در این سکوت مطلقِ صدا
چه بی ابزار
شبانه، غزل می سازم
ترانه می خوانم
ساز میزنم
معاشقه می کنم
نیک ناز
نیک ناز
نفس عمیق...
پاسخحذف