یک پنجشنبهعصری ست. حالا چه فرقی دارد که همین پنجشنبه عصر پنجم از ماه هشتم از سال 2010 ام باشد یا مثلاً پنجشنبه عصر یک ماه بی ربط در سال 2009 ام. مهم همان دو کلمۀ تکراریه پنجشنبه و عصر است و لاغیر. از روزی که یاد گرفتم مثل آدم بزرگها، آدم حسابی ها دروغ بگویم و توجیه کنم و خودم رو پشت کلمات قایم کنم یادم هست که از جمعه عصرها، سراسرشنبه ها ، و کل دوشنبه ها، بی خود و بی دلیل تنفر خاصی داشتم. تمام عمرم رو هم مثل موش خرمایی که یک عمر برای وصال بادام زمینی محیط درونی چرخی به قطر 20 سانت را هی میپیماید و بالا پایین میکند، لحظات تکراریه هفته ها را چشم به راه رسیدن پنجشنبه و با امید آرامش درعصرگاه این روز، پیمودم و سعی کردم باقی روزهای نفرت انگیز هفته را با اکراه ویژه ای تحمل کنم. اصلاً پنجشنبه ها به ساعت 5-6 عصر که نزدیک میشد فوران حسی خوش در رگهایم محسوس بود و بی آنکه کار خاصی انجام بدهم فقط آرام و شاد و سرخوش بودم. آن حالت را دیگر سالهاست که ندارم. یعنی راستش از پنجشنبه ها به جمعه شبها منتقل شده است ولی نه با شدت قبل. فقط در این حد که حس آرامش خانگی، خوشی و سکوتی فارغ ار اجتماع و کار و درس و غم نان مرا مادرانه در بر میگیرد. به همین هم راضی ام... اما دراین پنجشنبه شب که هیچ فرقی با مثلا سه شنبه شب، کدو، نمد یا هر چیز بی تفاوت دیگری ندارد، من همچنان سر کار پشت میزم نشسته ام. ساعت کمی مانده که شش عصر را اعلام کند. برخلاف همیشه که پنج نشده فلنگ مربوطه را می بندم و با شتاب عجیبی گودبای، گود ایوینیگ، گود نایت - گویان با نیشی باز از همکاران جدا میشوم و از دفتر خارج...امروز را به مثابه منگلی بیغم در دفتر ماندهام. همه رفته اند و من جا مانده ام. اولش دلم برای خودم سوخت بعد گفتم خجالت بکش کمتر خودت را برای خودت لوس کن این است که در این لحظه حتی دلم هم برای خودم نمیسوزد و هنوز پشت مانیتور 22 اینچی که ور دل برادر 19 اینچی اش چسبیده است نشسته ام و اراجیف تایپ می کنم. اینکه نرفته ام هنوز، چرایش به خودم مربوط است اما این مربوط بودن به خودم، ناقض ربطش به دیگران نیست. ممکن است به شما هم مربوط باشد که اتفاقاً در این مورد اصلاً نیست. اما به فرض قاطع ربط نداشتن به شما، به هیچ وجه دلیلی برای ننوشتن چرای قضیه اینجا وجود ندارد.
امشب کنفرانسی در شهر هست برای مدیران ارشد زن، زنانی که مدیران ارشدند، مدیران ارشدی که زنند...؟ نمیدانم ترجمه اش را با ذوق و سلیقۀ (نداشتۀ) خودتان سرهم کنید بی زحمت...میگفتم ...زنانی مشهور و کار درست از سراسر دنیا آمده اند اینجا تا چونان منی را در گراند هتل هایت شهر دور زنان دیگر جمع کنند وشبانه به سلامتی زنان پرقدرت و موفق دنیا شامپاینی باز کنند و شام مجللی بزنند و عیش و نوش زنانه ای راه بیندازند. از بخت بد یا شانس خوب یا نمیدانم چی، بنده هم دعوتم امشب. حالش نبود که بروم خانه و باز این راه را برگردم این است که با ظاهری آراسته، دلی آرام و مطمئن و ضمیری روشن اینجا نشسته ام تا وقت آن در رسد و در کنفرانس حضور به حمد رسانم. همین الان ساعت را نگاه کردم و متوجه شدم مثل تمام روزهای مدرسه رفتنم باز هم دارد دیرم میشود. بروم ببینم این همه زن امشب چه می گویند... نوشته ام بوی زن گرفته است و کل وبلاگم هم. بوی پنجشنبه شب هم میدهد. زن در یک پنجشنبه شب عجب ترکیب دل نشینی باید باشد برای هر مردی. حتماً هتل هایت هم تا الان مملو شده است از بوی خوش زن ها، همان ها که مدیرند و ارشدند و موفق و الخ.
من یه چیزی رو نفهمیدم. اگه جمع همه جمعه، پس چرا ناراحتی از این بابت؟ خودت هم که دعوتی. معلومه که ما هم تصویری نداریم. شاید فردا معلوم شه چه خبر بوده.
پاسخحذف