July 2010-St.Kilda Road Melbourne
تصمیم گرفتهام در روزنامه محلی آگهی گمشده بدهم.
یکی از همین روزها، در همین حوالی گماش کردهام. خودم را میگویم. من واقعیام را در فروشگاهی، رستورانی، کوپه قطاری، لابه لای صندلیهای دانشگاهی، سالن انتظار فرودگاهی، جایی جا گذاشتهام. حالا فقط یک تصویر وامانده و نخنما از خودم دارم. یک عکس مبهم که حتی قابل چاپ در روزنامه هم نیست شاید فقط باید توصیف کنم گم شدهام را بلکه به چشم کسی آشنا آمد و خبرم کرد. منِ بی من دردناک است، حجم تو خالیای شدهام که دربه در دنبال گمشدهام میگردم. دیشب تا نیمههای شب در این کوچه خیس نیمه تاریک قدم میزدم و از رهگذران خیالی سراغ خودم را میگرفتم.
آقا شما دختری را ندیدید که کفشهای راحتی سفید پایش بود، شیطنت از چشمانش میریخت، سرخوشانه لیلی میکرد، غم برایش واژه ناآشنای روزگار بود، نقاشی میکرد و لابه لای رنگها زندگی میکرد، سبد حصیری تور دوزی شدهای داشت که بساط رنگ و قلمموهایش را با آن به طبیعت میبرد، موهایش را دم موشی میبست و همیشه میخندید؟...شما که از این کوچه رد شدید صدای خندههایش را نشنیدید؟
وحشت کردهام. دیشب همه رهگذران هم خودشان را جایی گم کرده بودند و این ترسناک بود...کسانی را دیدم که 40 سال است کوچکترین خبری از آنچه بودهاند ندارند. بی هویت و سرگردان فقط میچرخند تا تمام شوند. این مرا میترساند...
یکی از همین روزها، در همین حوالی گماش کردهام. خودم را میگویم. من واقعیام را در فروشگاهی، رستورانی، کوپه قطاری، لابه لای صندلیهای دانشگاهی، سالن انتظار فرودگاهی، جایی جا گذاشتهام. حالا فقط یک تصویر وامانده و نخنما از خودم دارم. یک عکس مبهم که حتی قابل چاپ در روزنامه هم نیست شاید فقط باید توصیف کنم گم شدهام را بلکه به چشم کسی آشنا آمد و خبرم کرد. منِ بی من دردناک است، حجم تو خالیای شدهام که دربه در دنبال گمشدهام میگردم. دیشب تا نیمههای شب در این کوچه خیس نیمه تاریک قدم میزدم و از رهگذران خیالی سراغ خودم را میگرفتم.
آقا شما دختری را ندیدید که کفشهای راحتی سفید پایش بود، شیطنت از چشمانش میریخت، سرخوشانه لیلی میکرد، غم برایش واژه ناآشنای روزگار بود، نقاشی میکرد و لابه لای رنگها زندگی میکرد، سبد حصیری تور دوزی شدهای داشت که بساط رنگ و قلمموهایش را با آن به طبیعت میبرد، موهایش را دم موشی میبست و همیشه میخندید؟...شما که از این کوچه رد شدید صدای خندههایش را نشنیدید؟
وحشت کردهام. دیشب همه رهگذران هم خودشان را جایی گم کرده بودند و این ترسناک بود...کسانی را دیدم که 40 سال است کوچکترین خبری از آنچه بودهاند ندارند. بی هویت و سرگردان فقط میچرخند تا تمام شوند. این مرا میترساند...
At least when we know we've lost it we're looking for it and there's a chance we find some of it if not all, although knowing may mean more pain I prefer to know and keep on lookin
پاسخحذفآنکس که نداند و بداند که نداند ....لنگان خرک خویش به منزل برساند
پیداش کن .. همین اطرافه .. فقط باید بیشتر بگردیش
پاسخحذف...
عالی بود.
پاسخحذفیه نقطه ی قرمز مث یه انار رو درخت ته کوچه هست. نمی دونم اتفاقیه یا عمدی.
یه نگاهی به درون بنداز. هنوز هست، صداش میاد.
مهم نیست که اتفاقیه یا عمدی درخت جان, مهم اینه که هست. یه انار اون ته ته ها هست. شاید خودم باشم...
پاسخحذفسلام. این کامنت من ربطی به این پست شما نداره ولی چون تو بقیه پستها نمیشد کاممنت بزارم اینجا میزارم. واسه این مشکل عکس گفته بودین سایتهای مشهور ایناها که حتی اگه با فیلتر شکن بری بتونی عکس اپلود کنی تو وبلاگت که میزاری نشون نمیده. بعد الان شما گفتی فیلتره ایناها من نمیدونم ایا منظور اینه که چون شما ایپیتون مال اینجاها نیستو اینحرفا مشکل دارین یا ...میخوام بگم چرا از سایتهای معمولی اپلود نمیکنین؟ فیلتر هم نیستن. مگر اینکه بگین کلا نمیتونین. سایت سایته دیگه. فک نکنم واسه شما که ایران نیستی مشکلی داشته باشه. من با هزار بدبختی نمیتونستم یه عکس اپلود کنم ولی این سایت aks98.com به نظرم جای خوب و راحت و بی مشکلیه کاملا. فیلتر هم نشده و قانونیه این حرفا. یه امتحانش بکنید. حیف این عکسهای شماست که ما نبینیم
پاسخحذف