باید گذشت. باید رفت.  آب ساکن بی‌صدا‌ست، بی ترنم، بی آواز. اگه ترانه‌خونی آرزوته، جریان رو دریاب.
وا بده، جاری شو. بدنت رو پارو بزن... جلوتر برو...نخواب. نشین. نمون.  می‌پوسی. می‌گندی. اگه تو یه نقطه از زمان درنگ کنی، همون‌جا خاک می‌شی، ذره ذره می‌میری. داغ شو، شعله بگیر. زندگی آتیش گرفتن و... اوج زنده بودن همون لحظه‌ی گداختنه. تا خاکستر نشدی دم به دم بسوز، زبونه بکش، بالا برو.
باید نموند. باید گذاشت و گذشت. مدام. همیشه.
رفتن جرئت می‌خواد، جسارت لازم داره... برو...
آهای رهگذر، می خوام بهت بگم تو این دشت... تو این روزگار... خرامیدن هنر نیست.  تاختن لازمه، رمیدن می‌خواد این دنیا ....اینجا زمان زنجیر داره، افسار می‌ندازه گردنت، مهترت می‌شه، شلاقت می‌زنه. زندگی کردن سرکش بودن می‌طلبه، بی‌بند بودن می‌خواد...امتداد زمان طناب دار داره، تله‌ی کشنده ساخته...اگه توش گیر کنی، زخم می‌شی، خونریزی می‌کنی...اگه زمان گریبانتو بگیره، آروم آروم خفه‌‌ت می‌کنه مثه یه گاز سمی، موذی، بی‌صدا، بی‌تعارف.
باید گذشت. باید رفت.

۳ نظر:

  1. خیلی وقته نوشته هات رو می خونم ولی اولین باره که کامنت می ذارم.
    خیلی خیلی قشنگ بود. نتونستم به یه لایک توو گوگل ریدر قناعت کنم. ممنون

    پاسخحذف
  2. سلام هم نام :)
    از حالت نوشتنت خوشم اومد
    آدرس گذاشتم ولی فعلاً سر نزن! آبروریزیه :دی وقتی یه آپ آبرومند کردم خبرت میکنم ;)

    پاسخحذف
  3. این نظر توسط نویسنده حذف شده است.

    پاسخحذف