یک بوهایی هستند در این دنیا که من به‌شان می‌گویم بوهای نامرد. بوهای بی‌انصاف. بوهایی که می‌آیند و می‌نشینند و جایشان را که در روح و روان آدم خشک کردند محال است دیگر رخت بربندند از حافظه‌ی بویایی‌ا‌ت. بوی ادکلن بربری تاچ مردانه. عطر موهای آشفته‌ی زنانه. بوی تو. بوی من. بوی گردنت درست در حوالی همان گودی بین استخوان‌های ترقوه. بوی تربانتین و رنگ روغن‌های من وقتی تو را نقاشی می‌کردم. بوی کاغذهای کتابی که با هم ورق زدیم با هم خواندیم و هرگز تمام نشد. بوی اتوی داغی که بر پیراهنت می‌کشیدم. بوی رژ لبی که من می‌زدم و تو می‌پرستیدی. بوی دست‌هایت بعد از سیگار گیراندن برای من و تماس دست‌های مردانه‌ات با گونه‌ام و بازی کردن انگشت‌هایت با لب‌هایم. بوی دستمال حریر یشمی‌ای که به دور گردنم می‌بستم. بوی بهار نارنج آن سال شمال. بوی خنک دریا و ساحلی که با هم فتح کردیم. بوی نفس تو. بوی نگاهی که هنوز تصورش قلبم را آب می‌کند و می‌ریزد.
نیستند، این بوهای نامرد رفتنی نیستند.

۴ نظر:

  1. بدبختی تر اینجاست که اگر هزار بار دیگر سعی کنی هزار بوی دگر را جایگزین کنی، جایگزین نمی شوند کوفتی ها...

    پاسخحذف
  2. این بوهای لعنتی
    عطر لالیک
    عود گراس ( آقای مغازه دار میگه شاه دونه )
    کتاب ِ نو و بارون وقتی از شهر کتاب آرین میای بیرون

    بوهای لعنتی

    پاسخحذف