تا چشم کار میکنه شعاعهای طلاکاری شدهی آفتاب یهوری پخش شدن رو زمین، لوس و لوند لم دادن به دیوارا یه سرشون هم از همون دیوار رفته بالا و از لابه لای چینهای پردهی گلدار خونهها خودشو کشیده تو و رو سر و صورت مردم سر میز صبحونه وقت خوردن کره و مربا، سبک و راحت و نورانی نشسته. آسمون بالای سرمون هم امروز صبح آبی مخملی پررنگ و یکدسته، عین یه دفتر نو بی خط خطی، بی دست خوردگی، بی لکهای ابر.
ساعت 8 صبح به وقت ملبورن، 2 بعداز ظهر به وقت کالیفرنیا، من همین چند دقیقه پیش عمه شدم. سوفی.
مامان زنگ زد، صدای نوزاد تازه از راه رسیده سوارامواج موبایل میرسید بهم، به زبون خودش حرف میزد، قصه میگفت. انگار میگفت خستهس از این همه راه دوری که پیاده اومده، از چمدونی که تنهایی با خودش آورده تا اینجا، از صفی که یه لنگه پا وایساده توش تا نوبت جنینی شدنش بشه، از نه ماه انتظاری که بیصبرانه کشیده تا برسه به ما...اما ته ته خستگیاش خوشحالی بود، مثه هر مسافری که یه راه دور و درازو میره تا برسه به دوست داشتنیهاش به نداشتههاش به آرزوهاش به زندگی آفتابی و دنیای جدیدش، مثل من مثل تو... صداشو که با گوشای خودم شنیدم یه بغض قشنگ و مهربون پیچید توی سرو صورت و گردن و گلوم، چشمام تار شد اصلاً نفهمیدم کی صورتم خیس شد و اون چند قطره اشک داغ خوشحال و مست کی غلتیدن پایین. الان دارم قدمهام رو روی نوک پاهام بر میدارم، عین بالرین های حرفهای، کاملاٌ بیاراده بیتمرین قبلی بی ادا و اطوار. حس عجیب و خوش رنگیه... مهمون کردم. خودم رو به یه کافه لاته با دابل شات اسپرسو و مافین بادام سوختهی خونگی. اینجا تو یه کافهی خوشگل سر صبحی قبل از کار نشستم، میزو صندلی و پاهای بیقرارم روی چمن هستن، رطوبت و بوی چمن سرمستترم میکنه لامصب. دارم ذره ذره با قهوهام که یه قلب خامهای روش نقش بسته لاس میزنم، آدما رو، جوونهی درختا رو، پرندههای سرخوش و آوازه خون رو تماشا میکنم، یه لبخند بیاختیار پت و پهن هم همراهمه ...دارم به این فکر میکنم که همین امروز، درست همین چند لحظه پیش که آفتاب طبق عادت هرروزه خودشو ول داده بود رو سر و کلهی مردم این شهر و داشت به رسم تکرار زور میزد به مردم بگه یه روز جدید رو زندگی کنن، نفس بکشن و بلند بخندن، اونور دنیا یه زندگی جدید متولد شد. یه نگاه جدید به همهی نگاههای دنیا اضافه شد.. یه قصهی نو. یه حس تازه. یه آدم از راه رسید. یه دخترک کوچولوی لپ گلی مژه بلند. دنیای سوفی کوچک تازه از سفر اومدهی ما اولین آفتاب از اولین روز زندگیش رو داره تجربه میکنه، اولین غروب رو امشب میبینه، اولین آسمون شب رو اولین ستارهی سهیل رو. اولین رنگ سرخ رو اولین بوسه رو اولین لبخند رو...اولین عشق رو کی قراره تجربه کنی عزیزک کوچک من؟
وه که چه خوش رنگ و لعاب کردی امروزم رو دخترک. یادم باشه بزرگ که شدی برات تعریف کنم طعم و بو وحال این لحظههام رو...
kheili behet tabrik migam Amme khanoom :)
پاسخحذفziba neveshti. Omidvaram har rooz sobh ba hamin labkhande pat o pahn be aftabo asemoon o chamano ghahveo donat negah koni. Omidvaram ke Soufi kouchouloo ham dokhtari bashe ke khosh bakhti ro ba amaghe vojoodesh hes kone va az in zendegiyo donya bardashte khoobi kone...
تبریک میگم عمه خانم.
پاسخحذفخیلی تبریک می گم:)
پاسخحذفکاش یه بار از کافه های اونجا بنویسی که قبل از سر کار رفتنت بازن. فرهنگ کافی شاپ تو اون بلاد.
تبریک میگم عمه خانم. من هم وقتی عمه شدم حس غریبی داشتم شب تا صبح تو بیمارستان پیشش بودم. ولی برادر زاده من داره میاد اونجا استرالیا. بهش گفتم "رفتی اونجا بگرد برای خودت یه عمه جسیکایی،مونیکایی.... پیداکن ولی حتما ازشون بپرس آیا اولین شب بدنیا اومدن منو یادتونه؟"
پاسخحذفمطمئنم هیچ عمه ای پیدا نمیشه که شب اول تولد عرفان یادش باشه جز من. دلم میگیره هربار به رفتنشون فکر میکنم. هروقت به اون شب فکر میکنم.(بگم بیاد پیشت براش عمگی کنی؟)
راستی چندوقتیه میخونمت. جالب مینویسی .عکسها که واقعا با آدم حرف میزنن بسکه شفافن.موفق باشی عمه انار
عمه انار رو دوست داشتم! الان چون خیلی خوش خوشانم شده، شما هر چی برادرزاده داری بفرست اینجا به روی چشم براشون عمهگی میکنم :)
پاسخحذفاز تبریکات ممنون رفقا.
خوش به حال سوفی که عمه داره شاید روزی برسه که دیگه بچه ها در حسرت داشتن عمه وخاله،عمو و دایی بمونن بچه های ما که البته این جور نخواهند بود ولی نوه هامون شاید .......
پاسخحذفتولد سوفی کوچولو و عمه شدن بر شما مبارک
ممنون میلاد عزیز...البته عمه داشتن زیاد هم چیز خوبی نیست ها فکر کنم!
پاسخحذفنه خوشم اومد، از اینکه ته ته ته ذهن این جمعیت نسوان عمه چیز خوبی نیست
پاسخحذفخوبه که خودت عمه هستی و داری این حرفو میزنی اگه اینو مادر سوفی می گفت
باز یه خورده حضمش راحتتر بود
ولی سعی کن شما، شاید یه چیز (عمه) خوبی شدی ها
ای بابا.من چن روز پیش کامنتی شامل کلی حسودی به عمه شدن شما! و تبریک و اینحرفا داده بودم الان میبینم نیستش!
پاسخحذفصصرفا واسه این گفتم این کامنتو چون دوس داشتم تبریک بگم بعد دیدم نفرستاده و گفتم که بدونی ماهم خوشانمون شد و صمیمانه تبریک گفتیم