سلام
منو که یادتون هست؟ همون دخترک کتونی‌سفید مو مشکی‌ای که زنبیل حصیری توردوزی شده داشت با گوشواره‌های فیروزه‌ای و گل‌سری از جنس یاس امین‌الدوله. همون دختری که دنیا واسش حکم یه مهمونی‌یه خودمونی رو داره پیش چند تا دوست صمیمی و بامرام، درست روی مبل‌های گلدار مخملی،  پُر از کوسن های بزرگ نرم همون‌جا در حضور فرش عشایری گل برجسته، انار دون شده تو کاسه‌ی لاجوردی، شمع وانیل و کارامل، چای سبز تازه دم شده، چند پیاله دل خوش به رنگ ارغوان و البته یکی دو پُک از سیگار مهربونی...
 یکی از همین شبا بی‌اینکه بدونم چرا و چطور، بی‌مقصد و بی‌همراه و بی‌نشونی راهی شدم. باد ملایم و معطر جنوبی، مثه یه شال حریر دور گردنم و لابه‌لای موهام پیچیده بود و قرص ماه هم از اون بالا نگاهم می‌کرد وقتی داشتم آروم آروم دور می‌شدم. رفتم. خیلی راه رفتم. رسیدم. نموندم اما. در عوض صبح زود، پشت به جنگل، رو به خورشید تازه سر زده از افق راه افتادم و همین نیم ساعت پیش سر از خونه‌ی رو به دریای خودم درآوردم. رفتن و رسیدن و نموندن و بازگشتن رو تجربه کردم... من اینجا هستم مقابل شما. به چشم‌های دلتنگ من نگاه کنید...سلام.

۸ نظر: