من خرابم امشب؛
و چه بی پروا
زیر باران
به خلائق می خندم
شعر می خوانم و پیمانه به دست
به نوای خوشِ یک مطرب مست
همچنان ناز کنان
ناله کنان
می رقصم
زیر باران
به خلائق می خندم
شعر می خوانم و پیمانه به دست
به نوای خوشِ یک مطرب مست
همچنان ناز کنان
ناله کنان
می رقصم
نیکناز
دانی که چنگ و عود چه تقریر می کنند؛ پنهان خورید باده که تعزیر می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق میبرند؛ عیب جوان و سرزنش پیر می کنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز؛ باطل در این خیال که اکسیر می کنند
صد ملک دل به نیم نظر میتوان خرید؛ خوبان در این معامله تقصیر میکنند
حافظ
مِی خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب؛ چون نیک بنگری همه تزویر میکنند
حافظ
* عکس از خودم- یک روز بارانی در جنگل های کوهستانی- زمستان 2010
عکس عالیه... پر از حس زندگی...شعرها هم...
پاسخحذفچه حس خوبی داره
پاسخحذفآفرین، این کار جزو طبیعت انسانه. ادامه بده و عکس بگیر.
پاسخحذف