تازه بارون زده بود، یادته؟
یادته کنارجاده وایسادی، ماشین رو خاموش کردی و من بلند گفتم: وای! تو این هوا یه نخ سیگار خیلــــی میچسبه... زودی از تو اون سوراخیِ وسط ماشین که زیر ضبط جا خوش کرده، پاکت سیگارمارلبرویِ قرمزی رو که تو راه برام خریده بودی، در آوردی و با یه دونه کبریت ازهمون بسته کبریتی که گفته بودی مخصوصا به جای فندک خریدیش تا واسم نوستالژی داشته باشه، روشن کردی.... همون بسته کبریتی که من از دیدن و لمس کردنش بعد از چند سال کلی ذوق زده شده بودم و بلا فاصله بابت این سورپریز با یه صدایِ کوچولویِ مهربونونه گفته بودم "دست شما درد نکنه جوجو" ...آتیشِ سیگار که جون گرفت، گفتی بفرمایید...راستشو بخوای کلی با این حرکتت حال کرده بودم، آخه تو اصلا سیگار نمی کشیدی. یادمه گفتم: به به! دمِ شما گرم... سیگاری که دودش را ه افتاده بود رو ازت قاپیدم... درو باز کردم که دودش رو بگیرم بیرونِ ماشین... خودمم یه وری نشستم، پاهامو از صندلی آویزون کردم بیرون، اون کتونی سفیدا پام بود، زمینِ زیر پام خزه داشت و حسابی گِل شده بود... هنوز نمِ بارون میومد... یه پُک عمیقِ عمیق زدم به تهِ سفیدِ سیگار که تازه از لایِ لبایِ تو اومده بود...چشمامو بستمو طعم لباتو با همۀ وجود، دادم پایین...چند ثانیه بعد که خواستم دود رو بدم بیرون چشمامو باز کردم، دیدم درست بین در و بدنۀ ماشین، رو به من، تمام قد وایسادی...یهو چشمامون به هم وصل شدن، داغ بودن. به خدا حرارت حس کردم از توچشمات. یه جور شور... شوق نمیدونم اسمش چیه ولی انگار مست بودی اون لحظه... قشنگ یادمه دست به سینه وایساده بودی تو روم و با اون نگاهِ عجیبت...
تک و توک ماشین از تو جاده رد میشد و صدای قیژقیژِ زور زدنِ موتورشون تو سربالاییِ پیچ دارِ جاده، سکوتِ ذاتیِ کوه رو پریشون می کرد... لبامو به شیوۀ خودم جمع کردم و دود رو با فشار دادم بیرون. آخرین صحنه از تو، همون بود که آروم، گوشۀ راستِ لبِ پایینتو به دندون گرفتی و...
دود بینمونو گرفت ...بی هوا از وسط اون حجم پراکندۀ دود، دستایِ مردونتو دیدم که اومدن توماشین، دو طرفه صورتمو سفت و دوست داشتنی گرفتن...سرت اومد چند میلیمتریِ صورتم و لبات برای چند لحظه نشست رو لبای یخ کردۀ من، باهم عشق بازی کردن، تو هم غرق شدن، توی دهنم گفتی: آخه کثــــــافت دوست دارم... طعمِ خاص ِ اون نقطه از زمان رو یادته... یادته تویِ اون چند ثانیۀ خسیس ، من و تو... با هم گم شده بودیم تویِ دود سیگاری که داشت نرم و بی عجله تو هوای خیسِ جنگل و جاده، به آسمون عروج می کرد.
تک و توک ماشین از تو جاده رد میشد و صدای قیژقیژِ زور زدنِ موتورشون تو سربالاییِ پیچ دارِ جاده، سکوتِ ذاتیِ کوه رو پریشون می کرد... لبامو به شیوۀ خودم جمع کردم و دود رو با فشار دادم بیرون. آخرین صحنه از تو، همون بود که آروم، گوشۀ راستِ لبِ پایینتو به دندون گرفتی و...
دود بینمونو گرفت ...بی هوا از وسط اون حجم پراکندۀ دود، دستایِ مردونتو دیدم که اومدن توماشین، دو طرفه صورتمو سفت و دوست داشتنی گرفتن...سرت اومد چند میلیمتریِ صورتم و لبات برای چند لحظه نشست رو لبای یخ کردۀ من، باهم عشق بازی کردن، تو هم غرق شدن، توی دهنم گفتی: آخه کثــــــافت دوست دارم... طعمِ خاص ِ اون نقطه از زمان رو یادته... یادته تویِ اون چند ثانیۀ خسیس ، من و تو... با هم گم شده بودیم تویِ دود سیگاری که داشت نرم و بی عجله تو هوای خیسِ جنگل و جاده، به آسمون عروج می کرد.
خیلی خوب بود.
پاسخحذف