وقت هایی هست که خسته می شم از محکم بودنِ زیادی. دلم می خواد یک بار برای همیشه خودم رو بسپرم دست طوفان خانمان برانداز و در مسیرش بشکنم، خورد و خاک شیر بشم و بریزم. دلم می خواد هر تیکه ای از من یه جایی از زمان و یه گوشه ای از زمین پرتاب بشه تا دیگه هیچ جوری قابل چسبونده شدن نباشم. نه این تنِ بی خاصیتِ بیهوده قابل مونتاژ باشه ، نه این ذهن پراکندۀ پر توقع و نه این احساسات سرکشِ زیاده خواه که از من عاشقی می خواهند.
معنی خزعبلات رو هم فهمیدیم
پاسخحذف