همون هفتۀ اولی که اومدم اینجا، یه تفاوت خیلی گندۀ بین ما ایرانی جماعت و این خارجی ها( که البته این ما هستیم که خارجی محسوب میشیم در برابراینا ولی خب چون خیلی پر رو تشریف داریم همچنان اینا رو خارجی و خودمون رو محلی می دونیم!) عین یه لنگه کفش سنگین خورد تو سر و صورتم.
ماجرا از این قرار بود که اولین تماس تلفنی رو که مجبور شدم برقرار کنم تماسی بود نیمه رسمی و البته عصبانی با فرودگاه و دفتر هواپیمایی امارات  در مورد گندی که زده بودن و طی این تِرِکمان، چمدون های من رو توی دبی جا گذاشته بودن، بعدش هم با یه پرواز دیگه رفته بود و از یه کشور دیگه سر در آورده بود. بهم گفته بودن که بعد از 2-3 روز باهاشون تماس بگیرم و پیگیر باشم.
 شماره رو گرفتم. یه خانومی گوشی رو برداشت و با سرعت بالایی یه جملۀ انگلیسی گفت و سکوت کرد. خودم رو معرفی کردم و مشکلم رو توضیح دادم . تمام مدت که من حرف می زدم سکوت مطلق برقراربود، نه تاییدی ، نه سوالی، نه اِهم و اوهومی، هیچی. وقتی همه چیز رو گفتم، سوالی نپرسیدم که بخواد جوابی بده، پس برای لحظاتی سکوت ادامه داشت، جوری که دیگه مطمئن شدم قطع شده، ولی محض اطمینان یه Hello Are you there؟ گفتم که دیدم اونم خیلی صبور و منطقی و شیک گفت بله دارم گوش میدم! گفتم خب تموم شد! گفت آهان، حالا من چه کمکی می تونم بهتون بکنم؟ گفتم ای بابا این همه توضیح دادم دیگه، حالا می خوام بدونم که چمدونم کجاست و کی می رسه.همین که به طور واضح براش یه سوال مطرح کردم دیگه موتورش راه افتاد و یه بند ور زد.

بعد ها که بیشتر و بیشتر تماس تلفنی داشتم دیگه مطمئن شدم که فرهنگ تلفن حرف زدن چقدر با اون چیزی که ما بلدیم و بهش عادت کردیم فرق داره. یعنی دقیق تر بگم هیچ گونه هم خونی با اون حرکاتی که ما پشت تلفن می کنیم نداره.
نه خبری هست از" چاکرم، مخلصم، قربونت برم" های کیلو کیلویی که 5 تا در دقیقه صادر میشه، نه اینکه اصولا کسی تا حرف اون طرف خطی کامل قطع نشده لام تا کام حرفی، صوتی چیزی از خودش ول میده. یادمه که یه تماس 6 دقیقه ایه تبریک عید به مثلا زن دایی محترم چند صد تا " خواهش می کنم " ، " لطف دارین"، "اختیاردارین" ، " قربان شما"، " بله حتما" ، "خـــــــــــــــــــــــــــــــــــواهش می کنم"، " شما همیشه به ما لطف داشتین"،" چـــــــــــــشم،خدمت از ماست"،" درسته"و " بله بله"، " ممنون لطف دارین"، "ما بیشتر!".... رو همین جوری به کرات، با سرعت و پشت سر هم لابه لای افاضات بی سر و ته و تعارفات به شدت مصنوعیِ طرف  می گفتیم و می شنیدیم، صدا هامون بهم می پیچید و آخرش هم بدون اینکه اون دقیقا بفهمه ما چی گفتیم یا بر عکس، با یه خروار تعارف تخمیه دیگه هم دیگه رو به خدا می سپردیم و گوشی کوفتی رو میذاشتیم سر جاش!

همیشه احساس می کردم یه حرکت ورزشی چیزی انجام دادم هر وقت اینجور مکالمات با یه بزرگتر رو درواسی دار تموم می شدن. چون اینقدر انرژی صرف می کردم و فک می زدم که عضلاتم کوفتگی می گرفتن و بعدش استراحت لازم می شدم!!! حالا نه اینقدر، اما خب با یه کمی تخفیف برای یه ساعت دیگه حال هیچ حرف زدنی رو نداشتم.
الان اینجا تکلیف خودت رو به خوبی می دونی. اینکه تلفن یه کانال از بین انبوه سیم ها یا امواج مخابراتی برات باز می کنه، که تو بتونی صدات رو به اونور کانال برسونی. و خب بدیهی ست که صدای هر دو طرف وقتی قراره فقط از یه مسیر رد شه، اگه همزمان حرف بزنین، امواج صوتی با هم قاطی می شن و جز سردرد چیزی برات نداره. تازه حواست هست اینجا که فقط صوت رد میشه اینه که لازم نیست دولا راست بشی و اینقدر انرژی بدنی مصرف کنی وقتی به یارو ازدواجشون رو تبریک می گی.
در ضمن آدم یاد میگیره چیزی رو به زبون بیاره که واقعا منظورش رو برسونه و اعتقادش رو...شما واقعا چاکر و مخلصِ این همه کس و ناکس هستین؟ پاش بیوفته حاضرین فدای او یارو بشین و قربونی کنین جونتون رو؟ خب اگه نه پس چرا هی تکرارش می کنین آخه؟؟!

۲ نظر:

  1. خیلی خوب بود. این موضوع جالبیه. از صراحت فرنگی ها خوشم میاد.
    تازه با تموم این چاکرم، مخلصم شنیدن ها بعد می فهمی طرف بهت رکب زده.

    پاسخحذف
  2. ای.میلی که بهم داده بودی برگشت خورد. این لینک با پست آخرت و یکی دیگه بی ارتباط نیست:
    http://rahae.wordpress.com/2010/03/25
    مصاحبه ی کاتوزیانه در مورد خلق و خوی ما ایرانیان.

    پاسخحذف