وقتی سکوت هست، صدا نیست. وقتی صدا هست سکوت معنی نداره. جمع اضداد تو منطق ما آدما وجود خارجی نداره.اما...اما من شهادت میدم که منطق کم میاره وقتی تو باشی و من و چهار تا دیوار آجری که یه تابلوی امپرسیونیسمیِ خوشرنگ رو یکیش نصب باشه. منطق لال میشه وقتی ما باشیم و یه پنجرۀ نیمه باز، با پرده ای که دیگه اون وقته شب خوابش برده وتکون نمی خوره. منطق خجل میشه از بودنش وقتی امتداد نورماه باشه و من و تو و ترکیب مهتابِ رنگ پریده با نور گرم اون شمع قرمز. منطق دیگه محلی از اِعراب نداره اونجایی که من باشم و تو و سکوتِ شب، بی جیرجیرک و شب پره ای حتی. خلاءِ منطقی پیش میاد اون وقتی که هوای ابریشمین باشه و ما و عطریاسِ امین الدوله ای که اون وقته شب دلبری می کنه اما بی سرو صدا...وقتی خودمون باشیم و صدای ضربان زندگی و دیگر هیچ.
امشب سکوتِ مطلق بود و صدای قلب تو، عمقِ سکوت بود و هیاهوی صدای تپش. قسم می خورم هر دو همزمان حضور داشتن. صدا و سکوت.
*عکس از دوربین خودم ساعت 3 نیمه شب، مزرعه ای دور از شهر- وقت عکاسی یه روباه از 2 متری داشت تماشام می کرد- دسامبر2009
عالی بود. تخیلت توی افق سیر می کنه و از زمین هم غافل نیستی.
پاسخحذف