یه روزایی روزه توئه، روزه خودِ خودت. از در آپارتمان‌ت که میای بیرون، اون آسانسورِهمیشه شلوغ رو می بینی که مودب و متین، تو طبقۀ خودتون وایساده منتظرِ تو. میری توش اما زیاد جدی نمی گیری قضیه رو. ماشین‌ت رو از پارکینگ در میاری و به اولین تقاطع میرسی، همونی که ورودیِ یه کوچه به یه اتوبان 6 بانده‌ست و معمولاً یه 7-8 دقیقه ای باید پشت چراغ قرمز سماق بمکی و سیل انبوه ماشین‌های پر سرعت در بزرگراه رو تماشا کنی به امیدی که به لطف خدا و دعای خیر مردم و کمک یا شفاعت امامِ هشتم، چراغ تو هم سبز بشه و وارد اتوبان شی، اما نه این‌بار تا نزدیک تقاطع میشی چراغ هم به سبزی میاد استقبالت و همونطوری که جلوی اون همه ماشین 2 طرف بزرگراه رو گرفته با کلی احترام به تو یه دونه ماشین راه می‌ده که همچین خرامان و طاووس وار بری وسط...خب راستش ته دلت لبخند می زنی وتشکر نکرده، گازشو می‌گیری میری. چهارراه بعدی، 100 متر مونده به تقاطع، چراغ به نفع‌ت سبز میشه و همینطور بعدی و بعدی و به خودت می‌آی می بینی از این ورِ شهر رفتی رسیدی اون ور شهر بدون یک بار توقف پشت چراغ قرمز، می‌رسی سر کار می بینی روی میز کارت یه سبد گل ارکیده گذاشتن، می پرسی، می گن فلانی برات آورده، هنوز خر کیفِ قضیۀ آسانسور و چراغ قرمزها هستی که رئیس ت میاد و حسابی ازت بابت فلان کاری که کردی و نتیجۀ خوبی که داده تشکر می کنه...همزمان نمرۀ میان ترم فلان درس‌ت رو چک می کنی آنلاین، می بینی به به چه توپ و...آره بدون پیش بینی، بی دلیل و برهان و منطقی اون روز انگار به نامِ نامیِ تو ثبت شده. والبته وای از اون روزهایی که تمام زمین و زمان و کائنات دست به دست هم میدن که با نا مردیِ تمام هر چی تلاش می کنی برباد فنا یا دقیق تر بگم بر فاک فنا بره. هر چی چراغه قرمزه، هر چی پروازه کنسله، هر چی رئیسه وحشی و هاره، هرچی نمره ست ناپلئونیه...حالا تو هی باسنِ خودت رو بشکاف که یه کاری رو روال باشه ولی زهی خیالِ باطل! اونوقته که قیافه‌ت میشه این شکلی...

اما امروز استثنائاً و تصادفاً، روزگار مرام گذاشت و روز، روزه من بود...حالا بقیه‌ش رو خدا به خیر کنه.

۱ نظر:

  1. خوبه. همین عکس فانتزی نشون می ده که گاهی باید خدا رو شکر کرد!:)

    پاسخحذف