این مردمان به شدت عصبانی هستند. نگاههایشان اَنگ غریبگی میزند بر صورتت و یک کینۀ عمیق و چندین ساله را برسرت می کوبند. اینجا شهر من است(بود؟!) شهر آدمهایی که بدون نیاز به کارناوال و بالماسکۀ شبانه، روزمره شان را با ماسک زندگی می کنند، بی هراسی، بی ابائی. اصلاً اگر بی نقاب باشی، انگشت نما میشوی انگار. همینطور که با سرعت مخصوص به خودت راه میروی، گوشۀ چشم ها دنبالت می کنند، شناساییات می کنند وبا عجله قضاوت می شوی. دادگاه، همین خیابان ها و همین کوچه بازارها هستند. رهگذران همگی مدعی العموم اند و قاضی خبره و هیات منصفۀ بی طرف. از وکیل هم در این سیستم دادگاه خیابانی خبری نیست، نیازی هم نیست. حکم ها بدون حق استیناف و تجدید نظر و عسر و حرج، در هوای شهر شلوغ جریان دارند، بی رحمانه. می بینمشان.
اینجا دخترکان کم سن و سالی را می بینی که هنوز سینه هایشان جوانه نزده، ماسک فاحشگان پیرزده اند. به دنبال زیبایی می گردند به مددِ حجم سنگین لایه های آرایش بر صورت نحیفشان... و این غم انگیز است. روسپی های سالخورده اگر نقاب رنگین میزنند، می خواهند عریانی چروک های صورت را که به تعداد هم بستران سالهای زندگی برچهره شان حک شده است بپوشانند، اما این طفلکان مونثِ شهر من چه؟
دیگرانی هم زیرنقاب و ردای معنویت و دین و پرزهای نزدۀ صورت و پیراهنهای روی شلوار و چادرچاقچورهای سراسر سیاه مخفی شده اند و روز می گذرانند، اما عجیب است که هیچ ماسکی نمی تواند گوشۀ جستجوگر، حیران، تشنه و پر حسرتِ چشمانشان را بپوشاند که وقتی تو را می بینند، نگاهشان واقعی میشود و زیر و رویت می کنند. شاید در دل فحشات می دهند شاید نفرینت می کنند و از خدا می خواهند نسلت از روی زمین برداشته شود. چرایش را بی شک خودشان هم نمی دانند. فقط انگار درکی دارند از اینکه مثل آنها نیستی یا عریان آمدی به جمع نقابدارانِ متعصب.
مابقی سردرگم اند بین بودن و نبودن. گاهی خنده های هیستریک و بلافاصله تنش های شدید. ماسک چرب زبانی و کلاه کلاه کردن هم رواجی دارد همچون گذشته. هنوز پشت و روی آدمها زمین تا آسمان متفاوت است، در مهمانی خانوادگی و همسایگی، رو های خوش و خندان می بینی که خروار خروار از یکدیگر تعریف و تمجید می کنند و به قربان صدقۀ هم می روند بی دریغ، اما برقی از نفرت را درلابلای خنده ها رصد میکنی و بی شک نیش و کنایه های خصمانه را هم در لفافۀ کلمات قشنگ حس می کنی. این ها به راحتی از نفرین سیاهِ واژه های نیش دار برای هم استفاده می کنند و به تماشای خراشیده شدن و خونریزیِ احساسات و درونیات مستمع می نشینند، عجیب است این سنت تاریک که چه رونقی هم دارد. فردای همان روز اما در حلقه محرمان و هم اکیپ های خود، با تمام قوا، خبیثانه از یکدیگر حرف می زنند و نقل قول می کنند و تو که فقط چند سال از این فضا دور بوده ای، می مانی که این همه خشم به همنوع از چه سرچشمه می گیرد که امروز برای تو غریب است و درک نکردنی. این ماسک پارتی 70 میلیونی از کجا شروع شد که سالهاست پاینده مانده و کسی دیگر در قید و بندِ برهنگی روح و چهره نیست؟
ماسکهانداریم .ماسک داریم .ماسک دلقک
پاسخحذفنیک ناز جان، پاراگراف آخرت یعنی دیدی چه خبره.
پاسخحذفهیچ تفکیکی وجود نداره. این لب کلامه.