من نقاشی هستم ساکن خیابان 48ام؛
تهیدستی و دلتنگی دو همخانۀ شبانه روز من هستند. وفادار و ماندگار.
هنرم را خریداری نبود، نیست، نیافتم. چرا؟
نمیدانم
امپرسیونیسم کار هستم
نذر کردهام به ازای هر قطره اشکی که رودی میشود شور و داغ، بر بستر ناهموار اما حاصلخیز صورتم؛
ضربۀ قلمویی بر بوم بنشانم. هر بار رنگی تازه. طیفی متفاوت.
بعید بدانم به سال، فصل یا ماه بکشد، تمام کردن نقاشیهای لازم برای یک نمایشگاه؛
همین امشب یک پردۀ 100x70 را اشک به اشک، نقاشی کردم. کامل شده است.
دروغ نمیگویم. ببین...
دوریات نقاشم هم کرد. برایت دعوت نامه میدهم برای نمایشگاه اشکهایم. میآیی؟
دلتنگی ها نقاش خیابان 48 و غصه ای که تو داری، هر دو سخت کلمه می شود،
پاسخحذفبرای نوشتن اولی سلینجر آمد، و برای درک دلتنگی هایت ... نقاشی