آرزو می کردم که تو خوانندۀ شعرم باشی

شاعر که شدم
بر صفحه اول دیوانم
 می‌نویسم:

تقدیم به تو
که نگاهت مجنونم کرد
قهرت ویرانم کرد
و
رفتنت شاعرم کرد

خاکستر ویرانه های من
شعر می سراید
بعد از تو


«راستی شعر مرا می‌خوانی؟»*

نیک ناز


*مرحوم حمید مصدق


۵ نظر:

  1. چقدر به اين "تو" ها حسوديم ميشه
    سلام
    با هر بهايي و هر قيمتي خريدار زندگي بي خاصيتم

    پاسخحذف
  2. فروشنده نیستم، زندگی بی خاصیت رو می گم :)

    راستی سلام قربان!

    پاسخحذف
  3. ناراحت نمی شی بگم تو خیلی بیشتر نثرنویسی تا شاعر؟ اگه فراتر برم، تو در درجه ی اول دانشمندی، و من دارم حرفای یه همچین آدمی رو می خونم.

    پاسخحذف
  4. والله درخت ابدی عزیز راستش خودم حس می کنم مجموعاً تو نثر نویسی و شعر سرایی و دانش و هنر محلی از اعراب ندارم . اینجا فقط یه سری کلمه رو پس و پیش می کنم و با چند عکس نه چندان خاص، قفسی می سازم بی رنگ، می فروشم به شما تا به آواز شقایق که درآن زندانی ست، دلِ تنهایی تان تازه شود...

    پاسخحذف
  5. ما توی جمع دوستانه مون یه کارت اخطار معروف "تواضع" داریم (مال همون خشکبار تواضعی که شعبه نداره) که به هر کی این رفتار رو مرتکب بشه نشون می دیم. تو الان یه اخطار تواضع گرفتی:)

    پاسخحذف