Interior liberty is universal*

امسال برای اولین بار تو زندگیم، بنا به دلایلی که اولیش از دومیش مهمتره و دومیش از سومی، هیچ کدوم از بازیهای فوتبال رو ندیدم. به جاش فیلم زیاد دیدم. وطن ساز( زیر زمینی، غیر زیر زمینی)، هالیوودی، سینمای اینترنشنال. وه که چه چسبید تماشای فیلم با سیستم صدای Surround توی خونه اونم وقتی که آسمون داره خودشو تیکه تیکه میکنه و یه ریز میباره و تو پتوی بنفش گوگولی و نرم مورد علاقه ت رو پیچیدی به خودت عین یه پرشین کت پشمالوی خرفت و تنبل ولو شدی تو شیکم مبل.

برادرم یه فیلم فریک به تمام معنا بوده همیشه و تا جایی که خبر دارم هنوزم هست. در کوچکترین سوراخ زمانی که پیدا میکنه، بی برو برگرد فیلم می بینه البته اگه کتاب جدید واسه خوندن دم دستش نباشه. 6 سال از من بزرگتره. فسقلی که بودم اون یه کلکسیون فیلم داشت که خیلی هم با عشق جم و جورش کرده بود. نوارای بتاماکس، از اون کوچیکا. رو هر کدوم کارگردان و بازیگر و داستان کوتاهی از فیلم رو لیبل زده بود و به ترتیب سال ساخت چیدمانشون کرده بود. جادۀ فلینی، همشهری کین، Rosemary's Baby، Death And the Maiden مخوف،سینما پارادیزو، مرگ یزدگرد، بانو، La strada، فیلم های پازولینی، رنگهای سه گانۀ کیشلوفسکی، انیمیشن های برونو بوزتو که من عاشقشون بودم و... مشکل اینجا بود که دست زدن به مجموعه فیلم های آقای برادر برای من ممنوع بود. همین ممنوعیت یه کرم آسکاریس یا نمیدونم فاسیولاهپاتیکا انداخته بود به جون من که آخه تو اینا چی هست که نباید ببینمشون تازه خودشم فقط وقتی همه خوابیدن میشینه فیلم میبینه!

این خونۀ ما هم لامصب هیچوقت خدا خالی نمیموند واسه من بلکه بتونم ببینم تو این نوارهای اسرار آمیز چی میگذره. باور کنید تو کل زندگیم تا سن 23 سالگی که ازدواج کردم شاید سرجمع 7-8 دفعه مالک خونه خالی شدم اونم فوقش یکی دو ساعت، خیلی ستمه خودم میدونم که آدم ستم دیده ای هستم و اینا. آره خلاصه تو این چند دفعه جای شما خالی با کلی تن لرزه رفتم سراغ فیلما، لاسترادا رو 3 بار شروع کردم و بعد از نیم ساعت یا همسایه در زد که سوال کنه، یا خاله هِ یادش اومد بیاد سر بزنه،  یا برق  کل تهران رفت یا زلزله نازل شد. این شد که آخرش نشد ببینمش. فیلم سفید جناب کیشلوفسکی رو نمیدونم با چه معیاری از بین سه رنگ انتخاب کردم و دیدم اما... راستش مشکل آقای نقش اول رو نمی فهمیدم. زنش ازش جدا شده بود یا می خواست بشه یه همچین چیزی به خاطر اینکه می گفت این نمیتونه صکص بکنه. بعد یه صحنه ای هم داشت که هنوز تو ذهنم پر رنگه. صبح بود، نور از لابه لای کرکره ها خیلی دراز و کشیده میزد تو یه مغازه مانندی که یارو توش خوابیده بود یه جایی شبیه سلمونی. بعد زنشم اومد تو با دامن و پالتو و موهای بلند بلوند. مردک نشست رو یه صندلی و یه چیزایی بلغور کردن به فرانسه ، یادم نیست چی شد که زنه یهو دامنشو زد بالا، زیپ شلوار اینو کشید پایین و رفت نشست رو اون جای یارو بعد به شکل هیستریک بالا پایین رفت و با موهای آشفته و عصبی داد زد " تو نمیتونی، میبینی، خوب نگاه کن" یا یه مونولوگی به مشابه این. آقا نمیدونین من چه روزها و شب هایی رو در بی خوابی و تفکر و تعجب سر کردم که بفهمم منظور زنک از اینکه تو نمیتونی صکص کنی چی بوده! نه نمیفهمیدم. آره بخندین والله خنده هم داره. ماشالله هزار ماشالله آموزش در باب صکص و اینا تو ایران عزیز اینقدر نا موجود بود که بنده  تا سن 16-17 سالگی هنوز نمیدونستم پدیده ای به اسم ایرکشن وجود داره، برعکس تصور می کردم ابزار کار آقایون به شکل دیفالت آمادۀ اکتشاف سوراخجات هست و در عوض برام عجیب بود که مردا اون وسیلۀ محیرالعقول رو چه جوری در شورت مامان دوز و کارخونه دوز جاسازی می کنن، یعنی نمیشکنه درد نمیگیره اگه یه بند تاش می کنن اون تو؟ حالا که فکرشون می کنم به نظرم ستم دیده تر هستم، هستیم، ما دخترکان لچک به سر اون دوران تو اون جامعۀ مفنگیِ جنگ زدۀ منقلبِ اسلامی شدۀ قر و قاط.

White - Blanc 1994

حالا دیگه کلکسیون فیلمای اخوی ممنوع التاچ نیست ولی کجا فرصتی و دل و دماغی که بشه رفت ایران و...تازه  حالا دیگه قطعا نفسی واسه ویدئوی بتاماکس پیر خونۀ مامان بابا نمونده  که  بتونه هد رو بچرخونه رو فیلم و گاهی که راه راه و خط خطی نشون داد ما بریم کمکش و تراک بگیرم که صاف نشون بده... همون ویدئو سونی  رو میگم که تو اون سالای سیاه زندگی های چندگانه، همون روزا که «آزادی» واژۀ ناشناخته ای بود،  تو مدرسه عمیقاً قسم می خوردیم ما اهلش نیستیم و تو خونمون نداریم همچین چیزی...همونو میگم.

Krzysztof Kieslowski Quote*

۷ نظر:

  1. چه نوستالژیک می نویسی،
    بد پرت می کنی آدم رو به اون دوران

    از تو وب حمید خان - از دیار نجف آباد- آشنا شدم، تو بلاگ اسپات دنبال می کنم نوشته هاتون رو،

    قشنگ می نویسید، شعری رو هم که تو پست قبلی گذاشتید من بد جوری عاشقش بودم، همیشه اون شعر رو دوست دارم؛

    منم تا آلان یه دونه فوتبال از این جام جهانی ندیدم، اما هنوز دیدن نوار ویدئو قدیمی منو پرت می کنه تو بچگی هام.

    پاسخحذف
  2. نوستالژی زیاد به ماهایی که دور هستیم حمله می کنه، از هر 100 تا یکیشو می نویسیم. خیلی هم بیرحمه من فقط مِلو هاش رو مینویسم وگرنه درد زیاد داره نوستالژی بازی ...

    پاسخحذف
  3. ساعتهاست دارم کل پستهات رو میخونم
    خسته و خواب آلود
    وقتی تموم شد خواستم برم بخوابم
    ولی دیدم کی میدونه صبح از خواب بلند میشه یا نه که من بدونم پس به جای فردا صبح الان کامنت بزارم و بگم زیبا مینویسی.
    ممنون میشم اگر اون شعری که با مائیم و نوای بی نوایی رو کامل برام ارسال کنی و یا لینکی بدی که کاملشو بتونم ببینم.
    سعی کردم ایمیلم رو در بخش نظر به عنوان بزارم ولی ایراد میگرغت: me@mahmoodyar.biz

    پاسخحذف
  4. @ آقا یا خانم ناشناس
    ظاهراً این بیت از قائم مقام فراهانی ست:

    ماييم و نواي بينوايي
    بسم الله اگر حريف مايي

    به آدرسی که دادین پاسخ کامل تر رو فرستادم.

    پاسخحذف
  5. "ممنوع التاچ" عالیه:)
    ما هم که خیر سرمون فرزند ارشدیم همین مکافات رو داریم، وقتی کامپیوترم مشکل داره.
    گاهی از خودم می پرسم چرا من نوستالژیک نیستم. فکر کنم ایراد دارم.

    پاسخحذف
  6. آخه درخت جان وقتی داری وسط عناصر خاطره ساز زندگی میکنی ، احتمال ابتلا به مرض نوستالژی خیلی میاد پایین.

    پاسخحذف
  7. خداییش وحشتناکه... وحشتناکه که آدم دربه در دنبال "مکان" باشه و جور نشه. وقتی هم که نصف و نیمه جور بشه دیگه حال نمی ده. حالا سفید که هیچ؛ اون دوتا رنگ دیگه رو هم که می دیدی لطفی نداشت ... و باقی بقا.

    پاسخحذف