صبحی به رنگ طلا

یه وقتایی هست که آفتابِ تازه در اومدۀ سر صبح شفاف و شاداب خودشو لوس می کنه و وقت رانندگی از نیم رخت پخش میشه رو سر و صورت و موهات. درست مثل امروز صبح که داشتم میومدم سرکار. رو گلهای جلوی خونه شبنم های درشت نشسته بود. با وجودی که هوا سرد بود، بوی علف  بهاره میومد تو هوا همونی که گاهی به بوی هندونه هم نزدیکه. یه رادیوی محلی داشت واسه خودش موسیقی کلاسیک میزد. زنا با  کلاه و کت دامن و کفشای پاشنه بلند، خرامان وقهوه به دست عرض خیابونو قدم میزدن منم خیره به حرکت موزون پاهای لخت زنونه ، همچین جل الخالق گویان منتظر سبز شدن چراغ بودم. دیدی وقتی سرگرم تماشای ملتی یهو خودت رو هم می بینی، انگار از تنت میای بیرون و خود خودتو، تماشا میکنی، حس میکنی یا نمیدونم یه همچین حالتی؟ دیدم خودمو. حس کردم زیر آفتاب طلایی شدم. انگار که یه لایۀ ظریف و سبک آب طلا کشیده بودن رو سر وصورتم. دونه دونۀ مژه هام یه جور خوبی سنگین تر شده بودن. خودم که از دریچۀ چشمم میدیدمشون یه ردیف قاصدک  شفافِ سر طلایی می دیدم که مودب و آروم کنار هم نشستن. با هر پلک زدن من یه مسیری تو فضا ترسیم می کردن و با هارمونی بالا پایین می شدن. خود خورشید خانم داشت میرفت سرکار!  وَه که یهو موجی از حس خوب پیچید تو تن و بدن و صورتم. ناخودآگاه به آقای رانندۀ ماشین بغلی نگاه کردم و لبخند زدم. حس خوبم تشدید شد وقتی اونم با یه  آرامش ومحبت خاصی بهم لبخند زد، Have a good day گفت و رفت. چراغ سبز شده بود...

۶ نظر:

  1. آخیش، یه توصیف تر و تازه از صبحی دلنشین:)
    (عصری اینو تایپ کردم که برق رفت!)

    پاسخحذف
  2. :( ای بابا برق توی تهران هم میره مگه؟ اونم تو این گرما...خدا تحمل بده بهتون درخت جان.

    پاسخحذف
  3. خیلی ناز توصیف می کنید،
    هر چند که من موقع خوندن می ترسم نکنه یهو یه تیکه ای فوشی چیزی تو نوشته باشه، اما این جا نبود، فقط توصیف بود و حس، مخصوصا نور طلایی و قاصدک ها...

    پاسخحذف
  4. ey baba Echo fohsh ke tars nadareh :D baavar kon fohsh nadaadan tarsnaktare hamashe jam mishe yeho adam mizane ye balai sare yeki miyare :D Fohsh bedeh gahi ;) khoobeh baraye asaab

    پاسخحذف
  5. یعنی در این حد؟ فحش زیاد می‌چینم لابه‌لای کلمات؟
    اگه اینجوریه واقعاً‌ شرمم باد! شرمنده که اضطراب فحش بهت وارد کردم آکوی عزیز :)
    ایشالله کمترش می‌کنم و بازهم خوشحالم که متن به دل نشست.

    پاسخحذف
  6. نه نه ! اصلا منظورم این نبود،
    این که راحت حرف می زنین خیلی هم خوبه، مخصوصا راجع به مملکت خودمون، اینجا که داشتید توصیف یه صبح طلایی رو می کردید من یه کمی مضطرب بودم، اگه نه شما که عالی می نویسید،
    اون پست قبلی من رو خوندید؟، یه کمی ذوق گرفتم واسه شعر، خیلی کوچیک بود، اما دوسش داشتم.... بعد مدت ها چیزی نوشته بودم..

    پاسخحذف