هوای شب تاریکه و سرد. آسمون کبود شده و شهر حسابی مه آلوده. انگار نه انگار که تمام روز رو داشته میباریده و الان به استراحتی چیزی احتیاج داره، ظاهراً می خواد شبونه چیکچیک کنان وسعت شهر رو خیس کنه دوباره. باز هم ببار ابر عصیانگر ما، ببار...
*******************************
تازه رسیدم خونه. حموم آب داغ و شام و حالا دمپایی های پشمی گرم و نرمم رو پوشیدم، عود رو آتیش زدم، یه چای نعناع با ترکیبی از میوه های جنگلی دم کردم تو قوری دسته حصیریم و پتوپیچ دارم تایپ میکنم. از بس دیشب خواب بی درو پیکرِ اعصاب نخ نما کنی دیده بودم، امروز صبح رو با مود قهوه ای رنگ شروع کردم. همون وسطای صبح که داشتم قهوه صبحگاهی رو داغ داغ قورت میدادم تصمیم گرفتم عصر بعد از کار برم سینمای دوست داشتنیم و خودمو به یه فیلم قابل دار مهمون کنم. این سینما Nova اصولاً فیلم های خاص و هنریه دنیا رو نمایش میده، مثلاً یه چیزی تو مایه های سینما عصر جدید خودمون، «یادش به خیر اون سالن شماره 3 واسه خودش سوژه ای بود از فرط مینی بوسی شکل بودن!» و اگه اشتباه نکنم 15 تا سالن مختلف با سایز متوسط داره. قبل از وارد شدن به سالن میتونی یه گیلاس شراب سفارش بدی تا فیلم رو دلبر در بَر و جام شراب بر کف، تماشا کنی. طبعاً جماعتی هم که تو سینمای این مدلی میبینی یه تفاوتهای کوچیکی با تماشاگران سینما مراد تو میدون امام حسین یا آستارای تجریش دارن اینه که در مجموع فیلم دیدن تو همچین محیطی، هم گوشت میشه میچسبه به تن آدم هم صیقل میشه بر روح و روان زنگار گرفتۀ همون آدم...
Tilda Swinton in I am love
به واسطۀ این تعاریف و اینکه اگه کرم یه چیزی بیوفته به تنبونم محاله بیخیالش بشم، همون سر صبحی، به صورت آنلاین یه فقره، یه قطعه، یه فروند یا چه میدونم یه راس بلیط ابتباع کردم برای فیلمی به اسم I AM LOVE . فیلم عجیبی بود نمیگم خوب، چون به عقیدۀ من کاستی ها و درزهای داستانی داشت. در عوض به لحاظ بصری از اونا بود که یه عالمه صحنۀ خاص با کادر بندیها و نورپردازیهای زیبا رو با وسواس جلوی دوربین میدیدی. فیلم به زبان ایتالیایی بود وداستان در شهر میلان روایت میشد. زنی میانسال با شوهری ثروتمند و دختر و پسری جوون که به شکل غریب و غیر منتظرهای درگیر احساسات و نگاههای ملتهبی میشه مابین خودش و همکار پسرش که اونهم یه پسر جوونه و...شاید بخواین فیلم رو ببینین اما به وقتش مفصلاً توصیف خواهم کرد برداشتم رو از این ساختۀ سینمایی.*******************************
عجالتاً تصویری از قوری چای دسته چوبی و شمعی با بوی تمشک و گل و پروانۀ من پیشکش، شاید گرما و بوی عود محفل کوچک من از عکس برون تراوید و به رسم رفاقت، دل تنهایی تان را تازه کرد. شاید...
* عکس از خودم- شب سرد زمستانی 22 جولای 2010
ببين سلام. شما خوبين .چيزه چه جوري بگم ؟؟
پاسخحذفخيلي با كلاس مينويسي.!! همچين يه جورايي وقتي متن رو خوندم گيج شدم و رفتم تو هپروت.صبح من بدو بدو برم پادگان شما بليت فيلماي بي ناموسي ابتياع ميكني؟؟؟
من تازه از بلاگفا اومدم بلاگر نوشته هام هم زمين تا آسمون با شما فرق داره . اينجا دوستي نداشتم تو نظرات وبلاگ آرش شما رو ديدم و اومدم اينجا.
آخيش يه كم حالم بهتر شد. چه سخته اينجا نوشتن.
با اين تعريفايي كه كردي فكر ميكنم ما تو فيلماي صامت روسي دهه پنجاه زندگي ميكنيم.
فعلا باي
آخی ... من که دیگه از سرمای سیدنی دارم خسته میشم و منتظر بهارم ... با هوای خوشلگش و گوجه سبزهاش و دلمه برگی که می خوام درست کنم .. یاااام ...
پاسخحذفیه لیوان از اون چایی بریز که دل تنهاییم داره بدجود بهونه گیری می کنه
پاسخحذفسپهر چرا فکر میکنی اینجا نوشتن سخته؟ کاش منظورتو واضحتر میگفتی.
پاسخحذفبا اجازه!
پاسخحذفسپهر چون تازه اومده بلاگر اینو می گه، از بلاگفا به بلاگر که بری می فهمی نوشتن توش سخته، به بلاگ شما زیاد ربط نداشت!!
بد آدم رو می بری تو هوای روزایی که حوصله هیچ چی نداره، می ره به خودش حال می ده ، بلیط می خره می ره یه جایی، من می رم اجرای ارکستر سمفونیک ( می رفتم) یا تئاتر، شما می رید سینما! خلاصه دیگه! واسه خودت تنها چای دم کردن هم عالمی داره! به مولا...!!
راستی حیف که من نمی تونم عکس ها رو ببینم :((
پاسخحذفآخه من عاشقه این عکسم
پاسخحذف