رفته بودم ایران. نمیدونم کدوم شهر. تو یه هتل 5 ستاره جا داشتم. دوش گرفتم و لباسامو عوض کردم، یه کمی آرایش و عطر که سر حال بیام. از اتاق رفتم به سمت رستوران هتل واسه شام. یادم نیست دقیقا چی خوردم و چطوری گذشت. فقط یادمه سر و تهش یه ساعت بیشتر طول نکشید. برگشتم بالا. کلید انداختم در اتاقو باز کردم. اولین چیزی که چشممو زد، جای خالی لپ تاپم بود روی تخت. قبل رفتن بازش کرده بودم. به برق زده بودم که شارژ ریقوش پر شده واسه سمینار فردا. برای مراسم مو خشک کردن بعد از حموم و آرایش کردن و لاک زدنم هم یه چند تا موسیقی گذاشتم تو ریل پلیر که پشتبند هم پخش شه تو اتاق. اما حالا نبود! لپ تاپو میگم. داشتم تو مغزم تیکه های حافظه کوتاه مدتم رو بُر میزدم که ببینم کجا این وسطا یه کاری کردم که یادم نیست، نکنه اصلاً گذاشتمش تو چمدون... اومدم خیر سرم چمدون رو باز کنم که در اتاق باز شد و یه زن نیمه سیبیلو با عینک بزرگ کائوچویی مشکی عین گاوی شیرده سرشو انداخت اومد تو اتاق. یه مقنعه مشکی سرش بود که چونه داشت و همچین سفت دور تا دور صورتشو پوشونده بود مبادا تار مویی از سر و کلهش- البته منهای ریش و سیبل ـ آشکار باشه واسه تماشای عموم. یه کاغذ هم دستش بود همینجوری که داشت کاغذ رو مرور میکرد بی سلام و عذر خواهی یا اصولاً نشانهای هر چند نصف نیمه از ادب گفت خانم شما تو لپ تاپتون مشکل خاصی نداشتین فقط یه فایل روش بود که منافی شئونات اسلامی محسوب میشد. خواهرا و برادرای واحد انفورماتیک هتل زحمت کشیدن فایل رو پاک کردن و الان کامپیوترتون آماده تحویل گرفتن در طبقه همکفه. باز به کاغذش نگاه کرد گفت البته شما مبلغ 500 هزار تومان هم باید هزینه پاکسازی بپردازید.
فکم افتاده بود، دهنم خشک شده بود، حرف داشتم اما حنجره لامصب یاری نمیکرد. با زحمت گفتم اما خانوم شما با چه اجازهای... با لحن وحشیانه آمرانهای گفت آیین نامهست خانوم، باید بپردازید اگه لپ تاپتون رو میخواین؛ وسطای این جمله بود که دیدم باسنش به منه و اینبار عینهو یه گاو میش داره از در میره بیرون. خشم، تهوع، وحشت، بغض، فریاد، شوک...
ازخواب پریدم. مثه اینا که سکته مغزی کرده باشن حس می کردم صورتم کج و کوله شده و کرخت حتی شاید آب دهنم هم در کنترلم نبود... ساعت 4 صبح بود و من لعنت از ته دلی نثار کردم به هر چه نامرد عوضی حیوون مستبد که داره روز به روز او مملکت رو بیشتر لجن مال میکنه. لعنت.
خواب بود اینها دیگه؟؟ اولش تعجب کردم فکر کردم واقعیه . هرچندبا این وصعی که در پیش داریم به چند سال نمیکشه که خواب تو به حقیقت میپیونده ):
پاسخحذففکر نکن حالا که اسمی از خواب پریدن رو آوردی می گیم: وای، چه شانسی.
پاسخحذف"1984":(
هرچی نامرد عوضی حییون مستبد که دارن روز به روز مملکت رو بیشتر لجن مال می کنن...
پاسخحذفمرده شور خودشون و منافی شون رو باهم ببره