!Lost Art

وقت ملاقاتی من میشه همون چند روزدر سال که میرم ایران و با یار و دیار و خال قزی و رفقای گرمابه ملاقات میکنم... گذشته از ولو شدنهای چندین ساعته ای که همواره تنگ دل مامان و بابا، درست رو کاناپه وسط حال در جریانه چند تا کار بسیار مهم دیگه هم انجام میدم. دروغ و دغل و چاخان چرا، راستش مهمترینش اینه که تا جون در بدن دارم چلوکباب برگ و گوجه کبابی و سالاد با سس فرانسوی مهرام بخورم، ظهرا البته.  واسه شبا هم تا آرواره هام توان و قدرت دارن و شکم مبارک انعطاف به خرج میده باید انواع ساندویچ های کثیف و تنوری و ویژۀ وطنی رو به بدن قحطی زده ام برسونم. دیگه پفک نمکی و لواشک و آلوچه و بسته به فصل، گردو تازه و باقالی و لبو و چاغاله بادوم و آب زرشک و شاتوت و به قول مامانم هر آنچه دل ضعفه آور و غیر مغذی هست هم که جای خود دارد.

لابه لای کارای حیاتی بالا به اولویت های بعدی رسیدگی میکنم که همانا غذای روح و جان و ذهن و این حرفاست. حتماً باید به نشر باغ سر بزنم، شجریان بخرم و کتاب بازی کنم. یه روزهم باید نذرو ادا کنم و با اتوبوس خودمو برسونم به دنیای هرج و مرج زدۀ خیابون انقلاب راستۀ کتاب فروشا. اقدام بعدی ولگردی بدون عجله و سلانه سلانه دور میدون تجریشه. سر خرو میندازم پایین و واسه خودم چند ساعت اونجاها می پلکم. با حوصله داد و ستد مردم رو تماشا می کنم. عشوه ریختن دخترا و عشوه جمع کردن پسرا. عربده کشی سبزی فروشا و چک و چونه زدنشون با مشتریا سر اینکه همه چی درهمه. به زور بیل و کلنگ مسافر جور کردن مسافر کشا و دست آخر تکمیل ظرفیتشون و بوقِ چاکریم به رفقا. صف اون مینی پیتزا ئه که فقط خدا میدونه چقدر درآمد داره و چند تا قرار دختر و پسر جنب همون فسقل جا اتفاق افتاده. جر و بحث و کتک کاری هایی که تو بک گراند این صحنه ها در جریانه. جـــــــــــون جیگرتو بخورم ها و فحش های رکیک که یه خط در میون تو هوا که در گذرند و با گوش تو شنیده میشن. گدایی کردن آدمای درمونده و بهشت خریدن رهگذرا با انداختن یه اسکناس 500 تومنی رو بساط مرد گدا. کش و قوس بچه های پیش دبستانی که از دست و چادر چاقچور مامانشون آویزون شدن و هی نق میزنن. زنای خونه دار که تو هر دستشون 7 کیلو میوه و سبزیه و دارن هن هن کنان یه جوری که زیر مینی بوس له نشن از خیابون عبور میکنن تا زود تر برسن خونه و بساط شیکم شوهر و بچه ها رو بار بذارن رو گاز. 
تو این تماشا کردن ها سر از پاساژ آسیا هم در میارم و به زور خودمو میکنم تو اون مغازۀ 2x3   ای که همیشه ازش فیلمای زیر زمینی و کمیاب رو می خرم. اینبار 28 تا DVD فیلم گرفتم ازش. بعدش حسین شون گفت MP3 جدیدا رو هم میخوام یا نه گفتم اونم بزنه بده بهم. سری کامل پت و مت رو هم گفتم برام بزنه و با پیک بفرسته در خونه که خنگ خدا نفرستاد.  معمولاً هر چی خرید کتاب و DVD میکنم رو همونجوری می چپونم تو چمدون که وقتی برگشتم سر فرصت بشینم و با تک تک شون لاس بزنم. خوندنیا رو نیمه شب بخونم. دیدنیا رو ولو شم رو کاناپه قرمزیم تماشا کنم و گوش دادنی ها رو هم تو iPod یا تو ماشین به گوش جان سپارم.


گذشت و گذشت تا امروز عصرکه خسته و نابود از کار پریدم تو ماشین که برگردم خونه، از بس دیر راه افتاده بودم که خوردم به ترافیک Rush Hour . کلافه بودم از خواب آلودگی. زد به سرم که همون سلکشن MP3 رو که حسین شون تو پاساژ آسیا کذایی واسم زده بود، سُر بدم بره تو اون حفرۀ مستطیلی ضبط ببینم این عمو چه تخم دو زرده ای رو به فرمت کم حجم اِم پی تری درآورده و به مبلغ 1000 تومان وجه رایج مملکت انداخته به ما.
به ناگه صدای نخراشیده ای که شدیداً جنس نوحه خون هایی مثه حاج عباس منصوری یا حاج فلان ِخیکی ریشوی عربده کِش  رو داشت، پخش شد تو سکوت دلنشین ماشین و ترکمون مبسوطی زد با مضمون زیر:

چشمای رنگی رنگی
موهات به این قشنگی
قد به این بلندی
تو منحصر به فردی
همش داری میخندی
موهاتو اَ (از!)  پشت میبندی
همه رو دیوونه کردی
تو منحصر به فردی...

واقعاً آدمیزاد می مونه با این همه زیبایی آواز و کلام و موزیک و مفهوم چه طور برخورد کنه. هجوبافی تا کجا؟ اونم با اون صدای خش دار و ناهنجار آخـــه؟   
اصن  این آهنگ چیشتان بالا(؟) به کنار، آقا حالا که اینجا آزادی عقاید و فلان و بهمانه میخوام بگم که من اساساً با تِم های جدیدی که تو دنیای سوپر مدرن موسیقی ایرانی یا اینترنشنال داره با حجم بالا تولید میشه مشکل دارم. حالا هر از گاهی یه کاری گوش بدی  و حرف نهفته در آهنگ رو بشنوی آره، اما اینکه ازش آلبوم بزنی و شب و روز فحش و فضاحت گوش بدی خیلی ستمه. درسته که بخشی از هنر در خدمت ابراز عقاید، دردها و اعتراضات اجتماعی سیاسی مردمان هر زمانه ای بوده، درسته که اکسپرسیونیزم یکی از اعتراضی ترین مکاتب هنری دهۀ 20 میلادی بوده و اون زمان حسابی آوانگارد محسوب میشده  و تاثیر گذار اما آخه تا کجا؟ نه اینکه ( به قول امام اینطور نباشه که) دیگه هر چی درمیاد صرفا ملغمۀ دلشوره آوری باشه از بلغور ناشیانه و سریع یه تعداد کلمه رو پس زمینۀ یک  ناموسیقی، بدون کوچکترین رد پایی از عناصر زیبایی شناختی که روح آدم رو تاچ بکنه  تا پیامش رو القاء کنه. دیگه باور کنید آدم دل پیچۀ مزمن می گیره وقتی همش آوای ناکوک بشنوه و کلمات نازیبا اونم با ریتم شش و هشت!

۴ نظر:

  1. به به! عجب آهنگهای نابی!! آدم حال می کنه! مخصوصا وقتی تو تاکسی می شینی مجبوری یا از این آهنگ ها گوش کنی یا رادیو ورزش! حاضرم هزار بار جواد یساری هم گوش بدم و از این آهنگهایی که شما نوشتی و به مراتب بدتر از اون اما رادیو ورزش گوش ندم!!

    راستی حالی می ده حسابی خوردن آت و آشغال های وطنی نه؟

    منم تهران که بودم ، عاشق ساندویچ کثیف های کنار میدون آزادی بودم و سیب زمینی تخم مرغ های دس فروش ها!

    پاسخحذف
  2. پس نظرت راجع به این چیه که کلی هم برا خودش هیت و نامبر وانی شد تو ایران !
    تریپت منو کشته ، تریپت منو کشته اون تریپت منو کشته D:

    پاسخحذف
  3. خزعبلات و بخصوص از نوع موسیقیاییش جزو واجبات زندگی بوده و به هیج وجه نباید دست کم گرفته بشن... البته غیر گوش خراشش
    اگر قرار باشه که همه چیز بار مفهومی و هنری سنگین داشته باشه پس تو این دنیایی که به جای اینکه تکنولوژی دست کمکی برای آدمها باشه همه دارن فقط با تمام وجود میدوند که ازش عقب نمونن کی آدم الکی قر بده و یه لحظه فقط به هیچ مفهومی فکر نکنه ؟؟ تازه قشنگی این جور آهنگها اینه که اگر خدای نا کرده از دستت در رفت و کلمات و شنیدی یه دل سیربه شاعرش می خندی

    پاسخحذف
  4. این یه طرف، اون چس ناله های عاشقانه ای که تمامش پر نفرین معشوق بی وفاس یه طرف دیگه. موندم این چیزا چه قشنگی ای داره. یه ذره ذوق و سلیقه هم بد چیزی نیست به خدا.

    پاسخحذف