بابا دوچرخه سواری رو خیلی دوست داره. معتقده از اون ورزشهاست که بالا بری پایین بیای باید یاد بگیری، دختر و پسر هم نداره. واسه همه واجبه چون مثل شنا یه روزی یه جایی به دردت میخوره. این شد که با تلاش بیوقفه و شبانه روزی خودش ، عرق ریزون زیر تیغ آفتاب تابستون و یا علیگویان تو سرمای خزون دوچرخه سواری رو در همان عنفوان زندگی که اندازۀ این گوجه فرنگی کوچولوها یا به قول اینور آبیها Cherry Tomato بودم بهم یاد داد. اول با سه چرخه شروع شد اما انگار هوش و استعداد رکاب زدن در حد علامه حلی به خرج دادم اینه که زود ارتقاءِ درجه گرفتم و دوچرخۀ بزرگ کمکدار سوار شدم. همونا که دو تا چرخ مسخرۀ خنگولی پشتش آویزون بود و به آدم اعتماد به نفس کاذب میداد که بـــــله این منم که دارم تعادل این قارقارک فلزی رو برقرار می کنم جون عمه جانم! مرحلۀ بعدی باز کردن یکی از چرخهای کمک و مثل خرچنگای لب دریا یه وری حرکت کردن بود. الان که خوب فکرشو میکنم میبینم بیشتر شبیه مینی بوسهای فیات زپرتی میشدم که به قول مکانیکی ها سندل بُر(که همون Central Bolt هست) پاره کرده بودن و به همین دلیل از دور که نگاه می کردی هیکل خپلشون با خیابون زاویۀ حدوداً 60 درجه می ساخت و هن هن کنان، لنگ لنگان با کوله باری از مسافرهای گردن کج کرده( به واسطۀ اون سقف کوتاه لعنتیش) در همون غروب های داغ به سمتت میومدن.کپی خود اونا شده بودم.
همینجور که با یه چرخ کمک، مینیبوس وار یا خرچنگگونه جلو می رفتم، بابا با زحمت فراوون، با یه دستش دستۀ دوچرخۀ سبزم رو نگه میداشت با یه دست دیگش زیر زین رو میگرفت و سعی می کرد که من رو تو وضعیت تعادل حرکت بده تا وقتی ترسم ریخت آروم آروم ولم کنه. در یکی از همین جلسات زیبای آموزشی که با پدر جون داشتیم، یه چند متری رو در رکاب همدیگه رفتیم و بابا یواش دستش رو برداشت که...بنده یه دو متری رو بدون کج و کوله شدن روندم و خر کیف از این موفقیت بی نظیر...سر خر رو برگردوندم که به بابا بگم هورررا...و در همون اثنای هورا کشیدن به شکل تمام قد با همراهی دوچرخۀ مهربان دوتایی رفتیم تو بوتۀ بزرگ و انبوه گل های سرخ حیاط...
گلها هم که از بخت بد، یک سر پوشیده از تیغ های ریز و درشت زرشکی رنگ بودن و من بخت برگشتۀ سرخوش هم شلوارک و رکابی تنم بودو...بله! همه جام خط خطی شد و تیغ تیغی. خون میومد از همۀ خطوط دست و پا و صورت و گردن و من ملنگِ همیشه شنگول در مقابل دویدن بابا برای نجاتم از چنگال شاخه های وحشی به صحنۀ مسخره ای که حادث شده بود غشغش می خندیدم و وسطاش آخ میکشیدم از دردو اشکام میریخت.
خلاصه که با مصائب بسیار، خون دلها خوردیم و دوچرخه سواری رو از بابای عزیز تر از جون یاد گرفتیم...تا اینکه بزرگ شدم و به رازی پی بردم. اینکه بابا خودش دوچرخه سواری بلد نیست! و به همین دلیل علاقۀ بی حدی داشته بچه هاش این کارو حتماً یاد بگیرن... با این وجود به نظرم کلی هم در آموزش تئوری و عملی این ورزش صاحب نظر بود و خوب یادمون داد...ولی انگار هیچوقت فرصتش نبوده که خودش یاد بگیره طفلکی.
تمام تصاویر بالا در کسری از ثانیه تو ذهنم جاری شدن و خاطرات کودکیم ورق خوردن وقتی اولین بار تو گوشه کنار پیاده رو های شهر دوچرخه های آبی رنگی رو دیدم که برای کرایه صف کشیدن. میری سکه میندازی یا کردیت کارد میزنی و دوچرخۀ نو نوار رو برای هر مدتی که لازم داری با خودت میبری خرید یا گردش و الواتی و...هر کاری که اون دل تنگ لامصبت می خواهد.
عکسی که از پشت فرمون گرفته شد - آگوست 2010 - ملبورن
test1001
پاسخحذفبا سلام
پاسخحذفخیلی جالبه !!! کرایه دوچرخه بدون حضور انسان !!!
راستی اگر یک نفر (از قضا ایرانی) بیاید و این یک سکه بیاندازد و دوچرخه را ببرد و نیاورد ، چی می شه؟!!!
یا اگر با دوچرخه تصادف بکنه و خراب بشه ، چیکار می کنند؟!!! کسی نیست که بخواهد خسارت بگیرد!!!
معلومه خیلی به مردمشون اعتماد دارند!!! خوش به حالشون!!! (و البته خوش به حال شما!!!)
با تشکر
محمد 38 ساله از ایران (رشت)
بنده نیز از شهدای راه دو چرخه سواری هستم
پاسخحذفاینقدر عشق دو چرخه داشتم که هنوز یادش که می افتم به خودم مگیم ای ضعف دوچرخه ، ای دوچرخه ندیده
یادم برای خرید اولین دوچرخه یه شش ماهی هی دوچرخه دوچرخه گفتم و نق نوق زدم تا برام خریدن آخه اون موقع ها وضع مالی خانواده خیلی خوب نبود
دوچرخه اولم یه دوچرخه 20 آبی رنگ بود که من با هاش زندگی کردم البته باید اینم بگم که من قبلش با دوچرخه های این واون دوچرخه سواری و بدون استفاده از چرخهای کمکی یاد گرفتم و سر همین قضیه هم چند باری زمین های وحشت ناکی خوردم
دومین دومم چرخه بنده هم یک چرخ 28 دنده ای بود که سال دوم راهنمایی گرفته که البته واسه گرفتن اون هم کلی دو چرخه می خوام دو چرخه می خوام گفتم تا بالا خره برام خریدنش و چه عشقی باهاش می کردم ولی برعکس من خواهر و برادرم خیلی راحت تر از من صاحب دو چرخه شدن نه اینکه از دوچرخه من استفاده کنند بلکه واسشون دوچرخه نو خریدن بدون هیچ نق ونوقی البته واسه همین هم اون لذتی رو که من از دو چرخه داشتن می بردم فکر نمکنم حس کرده باشن الان سال هاست که دوجرخه من گوشه حیات داره خاک می خوره و خاطراتش هم توی یادم ولی این پست زندشون کرد
دوچرخه سواری عالیه. منم زمین خوردن هام یادمه. همیشه ی خدا زانوهام زخمی بود.
پاسخحذفکلی تو بلاگت چرخیدم. متن خوندم و عکس نگاه کردم و به بعضیاشون خیره شدم. خوشم اومد.از این به بعد همین دور و برا می پلکیم
پاسخحذفدست شما درد نکنه آقای پیپی که خسته اید! قدم رنجه فرمودید ایشالله جبران کنیم...حالا چرا خسته؟
پاسخحذفمن همیشه عاشق دوچرخه سواری بودم و هستم....
پاسخحذفمنم بابام بهم یاد داد، به اون غارغارک های کنارش هم می گفتیم پا کمکی... استعدادم هم استثنائا واسه این خوب بود.و.. تقریبا هیچ وقت زخمی نشدم