Hey Guys! We're Being Controlled

از هجوم این همه صدا دچار خفقان شده‌م. صداهای ناشناسِ بلند که بی‌هوا به سمتم میان. از حمله این همه موج،  دچار تنگی نفس می‌شم. بذار بشمرم ...یک، دو، سه، صد، دویست، ده هزار، ده میلیون، یه میلیارد...چقدر؟ چند تا موج سینوسی و کسینوسی ... گاما و رادیو و اینفرارد و بلوتوت و ایکس و لیزر و صوت و مایکروویو و ...دارن دور سرم چرخ میزنن؟ این همه ترافیک بهم سرسام میده. تازگیا حجم اطلاعاتی که داره از تنم رد میشه رو می‌بینم انگار، لمس می‌کنم. بهم حالت تهوع میده. حس می‌کنم هوا سنگینه. صدای میلیون ها آدم که دارن با موبایل حرف میزنن سوار امواجی هستن که هوای نفس کشیدن منو اشباع کردن. همین کلماتی که دارم می‌نویسم و ول می‌کنم تو بی‌مکانی و بی‌زمانیه اینترنت،‌ دارن از تو سرو کله شماها رد می‌شن و طی الارض می‌کنن...حس نمی‌کنین؟ حواستون هست؟

افتادیم تو یه غار بی‌سرو ته مخوف. هی من یه چیزی می‌گم، میره می‌خوره به دیوارای غار تبدیل می‌شه به بی‌نهایت صدا و می‌پیچه تو محیط‌... گاهی شنیده نشنیده بی‌خیالش می‌شین. ولی آخه کاشکی فقط صدای نکبتیه من بود. هر کی داره یه چیزی می‌گه. هی داریم هم دیگه رو تشدید می‌کنیم. شده یه لوپ بی‌پایان.  از سردرگمی می‌گیم، از بی‌کسی از دلتنگی‌های دمادم، از پوچی از زخم از درد از اینکه نمی‌دونیم از کجا اومدیم کجا می‌ریم... فقط با صدای بلند همه تایید می‌کنیم که آواره‌ایم. اون یکی داد میزنه آی من غریبم. درد غربت رو همگی با هم نفس می‌کشیم،‌ زخم می‌شیم،‌ اشک می‌ریزیم و لایک می‌زنیم. انگار دور همی نشستیم سر یه دیگ بزرگ،‌ یکی یه ملاقه دستمون داریم یه خروار گه رو هم می‌زنیم. هر چی بوی بیشتری بلند شه، همزنِ موفقی تری هستیم چون چوب رو تا تهِ زخم کردیم تو و اشک همه رو در‌آوردیم.

یه روزی  تو  اونو ول کردی رفتی دنبال یه آدم دیگه،‌ یه سرزمین دیگه...امروز اون میاد هوار می‌زنه تنهایی‌ش رو نابودی و له شدگی‌ش رو، پشت سر جا موندش رو...‌ همه‌مون یاد جا موندن‌های خودمون می‌کنیم و بلند‌تر از اون هوار می‌زنیم. دنیامون شده عینهو یه مسجد عزاداری عاشورا. مهم نیست یارو اون بالا چی می‌گه، فقط انگار شرطی شدیم...هر چی که هست رو باید دامن بزنیم،‌ لایک بزنیم، نوت بدیم روش که عمیق تر بشه، سنگین‌تر،‌ کشنده‌تر...

من نمی‌دونم کی‌ام. تو نمی‌دونی کجایی. اون نمی‌دونه واسه چی اومده. ماهاعاشقیم، همزمان فارغیم، ماها معشوقه های بی‌گناه رها شده‌ایم. ماها نسل سوخته‌ایم،‌ ماها در کمین نشستیم که انتقام سوختن‌مون رو بگیریم،‌ ماها کولی هستیم، بی پناهیم، ماها دونه دونه این وسطا می‌میریم، سیاه‌پوشِ هم می‌شیم،‌ لودگی های تلخ می‌کنیم که از سیاهی در‌بیایم، ماها قربانی هستیم، ماها بی‌گناهیم ماها... ماها ملغمه‌ای هستیم ازتمامی اضداد و نقایض ممکن.

 از دنیای میدیا خسته‌م. از اینکه اینترنت عین بختک، مثه دوال‌پا افتاده رو کول زندگیم و ذهنم و روحمو احساساتم دارم بالا میارم.  خیلی وقته دارم مبارزه می‌کنم بلکه گوشی موبایلی نگیرم که مجبور شم این جریان وحشیانه اطلاعات رو با خودم حمل کنم تو جاده، تو جنگل لابه لای مه، لب موج تو ساحل، زیر درخت انار، تو عبور کوچه‌های باریک، پشت یه پنجره بارون‌زده...
حواستون هست چی می‌گم؟ بیدارین یا پای این لعنتی شام خوردین و خوابتون رو هم دست به کیبور دارین می‌بینین؟

۲ نظر:

  1. فکر نکنم بشه کاریش کرد، فقط می شه یه مقدار کنترلش کرد و مث بقیه ی چیزا براش زمان خاصی رو گذاشت.
    هفته ی قبل چند روز اینترنتم قطع بود، احساس می کردم دچار فقدان شدم.

    پاسخحذف
  2. افراط وتفریط در مورد هر کاری به یک اندازه مضره
    ولی چیزی که هست اینه که این روز ها تنها دل خوشی من وشاید خیلی ها همین کیبورد و مانیتوری که به کمک شون صفحاتی از این دنیای مجازی رو ورق می زنیم و سعی می کنیم نوشته ها، اصوات وتصاویری که باروحیات مون سازگار هست رو بپدا کنیم و یا از این طریق غم و اندوه و شادی واحساس و هواو زمین و دریا و اقیانوس و.... را به اشتراک بگذاریم

    پاسخحذف