...همچنان خواهم رفت

Sept 2010 - Melbourne

۵ نظر:

  1. راه افتادن جدیدت مبارک. قدمهایت همیشه استوار و مطمئن. قلبت همواره آرام و پر طپش. خدا رو چه دیدی، شاید راه جدیدت زیباتر و دوست داشتنی تر از قبلی.

    پاسخحذف
  2. وبازم عکس هایی که می گیری تا مدت ها میشه بک گروند دسکتاپم

    پاسخحذف
  3. میدونی الان به چی فک میکنم؟به اینکه بلاگت آرامش دهندست.همه چیش.فرقی نمیکنه هر عکسی هر متنی هرچی که مینویسی ،یه حس خاصی از همش بلند میشه.یه حس ارامشی نمیدونم چه حسی اما یه چیز خوبیه ازش بلند میشه.(تاکید میکنم از همش.حتی اگه فرضا نالیده باشی.گله کرده باشی..منظور این نیست که فقط حرفهای خوب خوبت ..)میشه گفت همیشه چن بار در روز به اینجا سر میزنم.واسه اون حسش که داره.واسه اون حس خوبی که تو کل بلاگت موج میزنه.و همش ناشی از توئه.نه چیز دیگه یا اینکه حسی بم دست داده چسبیدم بهش که همیشه اینه.نه اینطور نیست.واقعا از صمیم قلب حسش میکنم.نمیدونم.نمیدونم دیگه چی بگم.حرفمو زدم.با جمله های دست و پا شکسته ی مسخرم.اما واقعی و از صمیم قلب بود.همین:)
    و میشه یه خواهش بکنم؟واقعا یه خواهش.بیشتر عکس بزار.نمیدونم شاید بگی وقتی دلیلی حسی چیزی نداری لزومی نمیبینی عکس بزاری ولی تو نمیدونی چقد بعضیها مثل من ممکنه نیاز داشته باشن.به دیدنشون.به دیدن عکسهات.یک نیاز واقعه.تو ممکنه ندونی عکسهات چطور میتونه ارضا کنه تمام حس و فکرو حال طرف رو.تو نمیدونی یکی مثل من چقدر نیاز داره به این عکسهات.چقدر قدر میدونه..ای کاش بدونی.ای کاش بدونی.
    معذرت اگر طوولانی شد یا به نظر الکی و لوس مابانه میرسه.حسم بود.گفتمش

    پاسخحذف
  4. چشم "س" عزیز- عکس بیشتری خواهم گذاشت. ممنون از کامنتهای پر لطفتون آدمای مهربون...

    پاسخحذف