من مسئول گلم هستم میدانم، میدانم
اما دیروز عصر، دو قدم مانده به غروب، لابهلای گرگ و میش... باد گلم را برد
باد بی رحم، باد بی مروتِ هرجایی؛
شاید هم گلم به میل خودش با باد رفت، شاید عاشق شده بود، شاید اهلیِ کس دیگری... نمی دانم...
حالا من ماندهام و مسئولیتی که هنوز تباش را دارم و لرزش را؛
چه کنم با این دستهای یخ کرده و ناتوان که در آستانۀ بهار
اینچنین خالیست از گلم؟
اما دیروز عصر، دو قدم مانده به غروب، لابهلای گرگ و میش... باد گلم را برد
باد بی رحم، باد بی مروتِ هرجایی؛
شاید هم گلم به میل خودش با باد رفت، شاید عاشق شده بود، شاید اهلیِ کس دیگری... نمی دانم...
حالا من ماندهام و مسئولیتی که هنوز تباش را دارم و لرزش را؛
چه کنم با این دستهای یخ کرده و ناتوان که در آستانۀ بهار
اینچنین خالیست از گلم؟
چه خوشرنگ!
پاسخحذفچقدر این عکس رو دوست داشتم. خیلی فوق العادست. مرسی
پاسخحذفشاید زیبا ترین آغوش برای گل، نسیم باشد،
پاسخحذفهمانطور که نور ماه، پریان را به سمت خود می کشاند...
شما رو لینک کردم.
پاسخحذفگـُل همین پنج روز و شش باشد.... صفای گـُل دلت نره عزیز!!!
پاسخحذفآنکس که آفریننده ی گـُل است خود تقدیری برایت خواهد اندیشید.... فعلاً دستهای خالی از گلت را آماده ساز که دیگری و بهتری در راه است.
پیروز باشید و بدرود....ارادتمند حمید
با این قسمت " شاید عاشق شده بود، شاید اهلیِ کس دیگری... " موافقم
پاسخحذفامیدوارم عشقش قدرشو بدونه