من این سویِ آبهای اقیانوس آرام درصبح آخرین دوشنبۀ سال 2009 میلادی سر کارم.در مقابل صفحات همیشه پر حادثه اینترنت نشسته ام ولی اینبار نامجو تو گوشم ملایم تر از همیشه میخونه : در بستنِ پیمان ما، تنها گواهِ ما، شد خدا....خوشا قطره اشکی...
آدمهای این سرزمین این روزها خوشحال ترند از همیشه.هیجانِ سال نو ،تعطیلات کریسمس، مهمونی های پر از شادمانی و سفر های 3-4 هفته ای خارجی.یاد روزهای آخر اسفند در سر من زنده میشه ،همون روزا که همه بی تابن و در تلاش و یهو......میرسه روز اول فروردین که همه می خزن تو آرامش و امنیت خونشون و احیانا خونوادشون اگه به تنهایی این روزهای من نباشن!
اما خیلی زود از لذت دیدن این آدمای شاد محروم میشی وقتی صفحه اول فیس بوکت از بالا تا پایین خبر فوت یه مرجع تقلید رو می بینی و اگه مثل من باشی و در هر لحظه تعداد کثیری صفحه اینترنت باز کنی ، در مابقی سایت های ایرانی چه وبلاگ هایی که هر روز سر میزنی و چه صفحات خبری ،همه جا خبر از ارتحال ملکوتی آن عالم ربانی ، او که آزاده بود اما آزاد نبود، مرجع بزرگی که همیشه مظلوم بود،آن پیرِ فرزانه که به خاطر مردم خطر کرد...آیت الله منتظری ست!!!
ودوستان و آشناهای تحصیل کرده و فرنگ رفته با ادعای مقادیر دهن پرکنی از روشن فکری و درک و فهم سیاسی اجتماعی، چه سوگوارن و دل شکسته از صعودِ این مرد بزرگ!!!!!! بعضیا که مصمم اند برن قم برای مراسم دفن.
هی با خودم فکر می کنم آخه چطور میشه؟ 30 سال گذشت و این آدمها بازهم دارن همون مسیری رو میرن که یه بار قبلا رفتن و دیدن ته ته اش نه تنها بن بستِ بلکه یه باتلاق عمیق و پر از لجن متعفن هم هست که حداقل سی سال باید توش دست و پا زد و " کمک کمک" کرد بلکه فرجی بشه از توش در بیای!
من نمیدونم واقعا این مردم نازنین سرزمینِ من فکر می کنن کسانی مثل موسوی کروبی یا منتظری می تونن آزادی و دموکراسی و آرامش و عزت لجن مال شدۀ مردم رو بهوشون پس بدن؟ یعنی واقعا این موجودات می تونن اسطوره باشن برای مردم یه سرزمین بزرگ؟ با کدوم صلاحیت ،کدوم لیاقت کدوم بینش و نگرش جهانی؟
آیا واقعا این دوستان که اینجوری دارن در مدح آزادگیه مرحوم منتظری ضجه می زنن ، می دونن این مرد کی بود و چی میگفت و چی میخواست؟ می دونن که اون هم مثل خمینی تشنۀ قدرت بود و بزرگترین اختلافشون با هم سر همون ولایت فقیه کذایی بود؟
کدوم آزادگی کدوم گوشه نشینی به نفع ملت ؟،کدوم کشک؟
باز هم حرکتِ دسته جمعی ،احساساتی و پر خروش یه ملت با چشمانی کاملا بسته؟ با اساطیری اینچنین سست و تاریک هویت؟
باز یه سرخوردگی بزرگ؟ یعنی این قدر قحط الرجاله؟
باورم نمیشه...بازهم باز هم بازهم و باز هم اشتباهات بزرگ تاریخی رو همگی فراموش کردیم ...کی میخوایم بفهمیم که نباید یه وسیله باشیم برای تسویه حسابهای شخصی آقایون.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر