* با تو از تنم، خودی تر..
*فصلی که من، با تو ما شد...فصل سبز خواهش برگ...
* فکر رسیدنِ به تو...فکر رسیدنِ به من ...
* اگه قیمتی ترین سنگ زمینم... توی تابستون دستای تو برفم...
* میشه با قطرۀ اشکی، مارو لرزوند و ویرون کرد.....
.
.
.
* میشه با قطرۀ اشکی، مارو لرزوند و ویرون کرد.....
.
.
.
اینها موسیقی این روزهای دختریه که چند شبِ پیش ،درست در آخرین دقیقه های پیش از نیمه شب تولدش، متولد شد.اینبار وقتی به دنیا اومد بغض داشت اما گریه نکرد. اینبار از همون بدو ورودش یه بلوغ ِ به نظر خودش عجیب رو تجربه کرد. روحش انگار بزرگ شده ،رشد کرده . حساش وسعت گرفتن ،اینقدر وسیع شدن این روح و احساساتِ بی قفس و بی پروا که مسافتهای زمینیِ آدما رو بدون ترافیک و دردسر ،بی اینکه کسی ببینه و بفهمه طی می کنن و یه جایی تو اون افق های دور با یه روح تازه وارد اما بالغِ دیگه عشق بازی میکنن.
بی پروایی باد کولی رو در سر زدن های بی خبرش به هر جا که دوست داره ،همرنگ میبینم با این روح تازه متولد شده و بازیگوش خودم. این به دنیا اومدن رو شاید مدیون کسی باشم که هرگز ندیدمش.و چه حسِ غریب اما قریبی داره این وجود تب زده و همیشه سرکشِ من.
این به دنیا اومدنت خوش باشه دختر...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر