فاصلۀ زمانی
فاصلۀ مکانی
فاصلۀ فکری
فاصلۀ روحی
فاصلۀ جنسی...م م م م دیگه چه مدل فاصله ای می تونه بین دو تا آدم وجود داشته باشه؟
امروز داشتم با خودم فکر می کردم که کدوم یکی از اینها رو راحت تر می شه هضم کرد و شاید حتی یه جوری، یه روزی،  یه جایی،  از شّرشون راحت شد!

به شخصه معتقدم به حریم فردیِ آدمها و محترم بودن این محدوده. اینکه شعاعِ این دایره (حالا میتونه مثلا هشت ضلعی هم باشه) چقدر باشه و چه چیزهایی رو پوشش بده، وابستگی مستقیم داره به شخصِ شخیصِ خود آدم.از نظرمن هیچ بنی بشر یا حتی کامل تربگم؛ هیچ موجود فرابشری هم حقِ تعیین وتکلیف محدودۀ حریم شخصی برای دیگران نداره!

با استناد به فرضیۀ مذکور( پاراگراف قبلی)، همیشه تلاش می کنم تا با کمک جعبه ابزاری که مدام همراه دارم در اولین فرصت حوزه شخصی و استحفاظی آدمیان رو سانت یا در مواقعی متر بزنم و اون محدوده رو برای هرگونه ورود و دسترسی خودم، ممنوعه اعلام کنم. یه چیزی تو مایه های شهر ممنوعه!
تو اون جعبه ابزارم یه کولیس دارم یه خط کشِ 30 سانتی و یه مترخیاطی. برای مواقع ضروری هم یه نقاله و گونیای شیشه ای  کنار گذاشتم، از همون دودی رنگها که  باهاشون موهامونو تو مدرسه سفید کردیم و حتی هم خوابگی ها نمودیم(!).

تا به حال بیشترین استفاده رو از همون کولیس کردم چون در تعداد بالایی از موارد، این آدمهای دو پای متفکر و محترم به شکل خاصی آهن ربا گونه(اونهم از قطب مخالف که بدفرم می چسبه) بهم خوش آمد می گن تا برم اون تو تو های اندرونی. گاهی اینقدر حریم شون کوچیک میشه که خودم باید کولیس به دست بگیرم مرز بکشم ،یا حتی شخصا بهشون تشر بزنم که "بابا لزومی نداره حالا منو تا مغز استخونِ تن و روح و محفوظاتت راه بدی، من این اطراف یه جا می پلکم و اینجوری واسه جفتمون راحت تره! "

مترخیاطی م اصلا مستهلک نشده، چون کم پیش اومده استفاده ش کنم. اما هستند وبه تناوب بوده اند آدمهایی که اینقدرها هم راحت نیست سانت زدنِ حریم شخصی شون. چون یه عالمه زاویه های نا متقارن و نا منظم به اضافۀ گوشه های مخفی و نا مشخص دارند که خوب همه اش به دلیل پیچیدگی های شخصیتی و گذشته های عجیب و غریبی میتونه باشه که روزگارِ گذشتۀ آدمها رو ذره ذره شکل داده. در مقابل گاهی زندگیها و تجربیات وذهنیات افراد اینقدر ساده و بی نقطۀ اوج و عطفه که رسوبهای ناشی از سالهای بودنشون هم منظم، بدیهی و سهل الوصول میشه که در نتیجه حریم شخصیه خاصی برای خودشون ندارن و نه نقاله لازمه نه گونیا نه کولیس!

منی که اینقدر به وجود این فاصله های هرچند کوچیک ولی مهم بین آدما اعتقاد دارم... اما، متنفرم از فاصله های زمانی و مکانیِ ناخواسته با کسانی که به لحاظ فکری و حسی نزدیکی های بی حد و حصر دارم. این تفاوت مکانی مرتیط با طول و عرض جغرافیایی که با خودش یه عالمه فواصل زمانی و فصلی و روانی میاره سالهاست که گریبان منو چسبیده و ول نمیکنه. چند ساله که به طور متوسط 2-3 بار در روزساعت فعلیم رو با یه سری عدد جمع و تفریق می کنم تا بتونم تصویر کنم همین الانی که من دارم ناهار می خورم، عزیزانم در نقاط دیگر این خاک تو یه فصل دیگۀ همین سال، در حال چه کاری هستند و چیا میگن و به چیا می خندن وقتی دسر بعد از شامشون رو  دورِهم می خورن. آوارگی هم باید مثل بقیۀ چیزها یه نقطۀ پایانی داشته باشه، نه؟!

نمیدونم چرا یادِ این بیت از فروغ افتادم:

زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصلۀ رخوتناک دو هم آغوشی 

و من اضافه می کنم:

زندگی شاید 
وهمِ پر کردن این فاصله هاست، وقتی دیگر،جایی دیگر

 زندگی شاید
دلخوشیِ بودن تو... حسرت دیدن توست


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر