"نگاه" را نمی فهمم. مگر از زیر پلکهایی که هر چند ثانیه یکبار،  بسته و باز می شوند و ازآن حفرۀ همیشه تاریکِ مردمکِ دوچشم که در حضور نور شدید محیطی، کوچک و در تاریکی، تا حد توان، باز میشود چه چیزی بیرون می آید که اسمش را نگاه گذاشته اند؟ یا اصلا شاید چیزی، جریانی یا مثلا موجی از خلالِ آن دریچه ها به داخل عضلات و اعصابِ چشم جذب می شود به جایِ ساطع شدن؟ چرا نگاه، عاجز است از دروغ گفتن؟
مگرچشمانمان را همان مغزی کنترل نمی کند که زبان را در دهان می چرخاند و به کرّات دروغ می بافد؟!
چرا بعضی نگاه ها به مانندِ اشعه ایکس توانِ عبور از تمام بافتهای سطحی و داخلی این بدنِ فیزیکی را دارند و حتی گاهی از آن سویِ بدن ها خبر می گیرند؟
نگاه هایی که به هم گِره می خورند چگونه قابل توجیه اند، این "گِرهِ" معروف از چه جنسی ست که اینقدر غیر قابل توضیح است؟
نگاه ملتمس، از همان ها که خیره است و برق می زند. 
نگاه سرکش، همان نگاهی که وحشی است و منقطع، اما هر بار که "هم نگاه" شود با چشمی، برای لحظاتی می سوزاند، صاحب آن چشم را.
نگاه معصوم چه صیغه ای ست؟ همان که هر چه با چشمانت زیرو روی اش می کنی، دریغ از ذره ای بد جنسی، تلخی، حسادت، تاریکی، دروغ...هیچ...شاید کمی سئوال...کمی مهربانی و دیگرهیچ!
نگاه های هرزه از کجا نشئات می گیرند؟ انگار که دستهایی نا مرئی، اما عمیقا کثیف و آلوده از مردمک آنها به فضای بیرون می خزند و به بدن زنان یا مردانِ رهگذر می رسند. دگمه های لباس شان را دانه دانه باز می کنند و به وضوح برهنه اش می کنند،  بر تختی کثیف می اندازندش و با وقاحت دست می کشند به هر اندامی که می خواهند...این چه جادویی ست؟ "نگاه" را می گویم.
گرما و مهربانیِ حرارت بخشِ نگاهی عاشق را با چه قانونی از فیزیک یا کدام بی قانونیِ متا فیزیک، برای خودم توضیح دهم؟
این چشمها چه دارند درون آن بافتِ به غایت ظریف و پیچیده که من عاجزم از درک شان؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر