نگاهت تو اون عکس که به عقیدۀ خودت زشت ترین عکسته، با من حرف می زنه. 
قصه میگه، شعر و ترانه می سازه، بعدشم با تار های وجود من نوازندگی ش رو می کنه تا ظرف چند لحظه محصول "هارمونی نگاه و موسیقی و واژه" رو به رخ دنیا بکشه.
عضلاتِ صورتت کوچکترین اسپاسمی ندارن تو قابِ کم کیفیت و بی رنگ و لعابِ اون عکس، انگار بافتهای سطحی و زیر پوستیِ چهره ت تا اون تو توهای مغزت و قلبت همگی در رها ترین حالتِ ممکن هستند. آزاد، بی خیال، بی زنجیر.

 اون چشمای مهربون، لنز دوربین رو زدن کنار و بی واسطه دارن با من معاشقه می کنن، بی سعی و تلاش اضافی در کنترل کردن خودشون. بی اینکه بخوان پرستیژ به خرج بدن و حواسشون باشه که یه وقت سیگنال اضافی و بی ربط به سمت و سوی این دو تا چشم اغواگرِ من نفرستن.
 آره باورکن توی این عکس خودِ واقعی ت هستی برای من. بی نقاب، بی گریم، بی نمایشنامه، بی کارگردان و منشیِ صحنه، بی مونتاژ و تدوین...یک کلوزآپ لحظه ای از خودِ بی آلایش ت. لخت و برهنه...

۱ نظر: