بهارانۀ پاییزی یا پاییزانۀ بهاری

خب به سلامتی این روزا برگای این درختای عجیب و غریب اینجا، به وضوح زرد و نارنجی و قرمز شدن. در حالیکه احتمالا اونجا درختای لخت دارن جوونه میزنن و گل باز می کنن.
باد خنک پاییزی وزیدنش رو شروع کرده و راه به راه، قاصدک با خودش میاره و می بره.. اینجوری هوای شهر رو گل بارون کرده و به واقع خوشگل. در مقابل اونجا لابد هوا ملایم شده و دم به دم یه نسیم، بوی بهار حمل و نقل می کنه.
آفتاب کم جون شده. نورکم رنگش هم مهربونی می کنه، هم ترحم می خواد  و خودشولوس می کنه و روزا یه وری ولو میشه وسط خونه.
حتما اونجا آفتاب داره تیز میشه و قبراق. همچین سرپا و مقتدر.

تا چند هفته پیش هوا تا 9 شب هنوز روشن بود، حالا نمیگم می شد ساعت 8:45 آفتاب گرفت کنار استخرطبقۀ 18! اما هنوز شب هم نبود. دیروز متوجه شدم ساعت 6:45 عصردیگه تقریبا نیمه تاریک بود همه جا. دل آسمون هم که کیپ کیپ گرفته بود و می خواست قطره بریزه سرمون.
حدس می زنم اون طرفای زمین دیگه این روزا خورشید خانم( خورشید خان؟) تا 7 عصر تو آسمون لنگر میندازه و روز به روز هم تنبل تر میشه واسه رفتن و خسیس تر واسه سپردنِ آسمون به شب.

 اینجا دیگه حتی صبح ها هم ساعت 7:00 روشن نیست آسمون، ولی بعید می دونم روزای شما که هنوز تو سرزمین مادری هستین دیر تر از6:00 سپیده بزنه.

الان اینجا صبحه، من و آدمای دیگه سر کار. اونجا نصفه شب و آدما غرق خواب. ما اینجا داریم سعی می کنیم "واقعیت" رو زندگی کنیم و بلکه، هم ترازش کنیم با رویاهای مغزمون. آدما رو هم به زور می خوایم بچپونیم تو قاب تصاویری که براشون ساختیم، اگه جا نشن هم شاکی می شیم. اما اونجا شما دارین "رویا" رو زندگی می کنین. بی چارچوب و حصار. هیچ کس و هیچ چیز رو هم لازم نیست به زورِ چَک و لگد تو یه فریم ساخت خودتون جا بدین. آسمون اون سرزمین یقینا پُر از ترافیک رویاهای آزادیه که دارن واسه خودشون گشت و گذار شبونه می کنن. کم تنش و بدون درگیری با بقیه...

امروز 25 اسفنده و این تو این مملکت یعنی پشم. ولی این تاریخ و روزای بعدش تو شهرها و دهات اونجا خیلی معنی داره. خیلی زیاد. 
همۀ اینا یعنی اینکه اینجا بهار نیست و رسما و عملا پاییزه. هرچی هم بخوای سرخودتو شیره بمالی و تصور کنی بهاره، اینقدر شواهد و قرائن زنده وجود داره که دیگه هیچ جوری نمیشه انکار کرد پاییزی رو که درست در مقابل بهار شما اینجا داره خودنمایی می کنه...
قدر بهار رو باید دونست.

۲ نظر:

  1. مقایسه هات کاملا دقیق بود. تجربه ی غریبی باید داشته باشی از پاییز-بهار اونجا.واقعیت و رویا...
    می دونی روز چارشنبه سوری تو اینجا عملا ح.کو.مت ن.ظا.می بود؟ اونجا احتمالا مردم داشتن رویا می دیدن.

    پاسخحذف
  2. دقیقا مردم اینجا رویا میدیدن و میبینن و...حیف از مردم سرزمین مون...

    پاسخحذف