والله بالله به پیر به پیغمبربه پنج تنِ آل عبا، به حواریون عیسی، به موسی و ابراهیم، به ستارۀ داوود، به زئوس و ژوپیتر به اهورا مزدا و اوستا، به بودا و کریشنا و ویشنو، به همون خورشید و آتیش و شیطان و هر چیز دیگری که می پرستید، رابطه چیزی نیست که بشه به زور شکل داد و بسط داد و حفظ کرد. رابطه حس می خواد، یه حسه دو سویه. رابطه اشتراک می خواد، نه یه نقطه نه دو نقطه، نقاط زیاد. رابطه فهم لازم داره، آدم شناسی می خواد، قدرت پذیرش حقایق می طلبه، جرئت ابراز می خواد و طاقت شنیدن.
رابطه چیزی نیست که دنبالش در به در، خونه به خونه، مهمونی به مهمونی، کوچه به کوچه بگردی و آواره بشی. رابطه رو نمیشه به کسی حقنه کرد. رابطه یه جریان سیاله که آغاز و پایانش رو نباید به تماشا نشست و تایمر به دست ثانیه به ثانیه دنبال کرد.
رابطه، تبلورِ تلاقی دو تا حسه خوبه که یه جایی تو هوا هم دیگه رو پیدا می کنن و جذب میشن. یه چیزی هست به اسم "احساس" که با هیچ اشعۀ مادون قرمز و ماوراء بنفش و X و لیزر و منشور و طیف نمایی نمیشه رسمش کرد و رویت کرد. اما هست!
حس خشم؛ نفرت، شیدایی، اندوه، کینه، حسادت، شادمانی، امیدواری، دلهره، تنهایی، تباهی، عشق، دوست داشتن، دلتنگی، غربت، وابستگی...همه و همه شدیدا، اکیدا و کاملا واقعی تو وجود هممون جریان دارن. شدت و قوت دارن، دیر یا زود هم دارن اما سوخت و سوز ندارن. بعید می دونم هنوز فرمول جامع و کاملی تبیین شده باشه در راستای پیش بینی مسیر حرکت، شدت جریان و دورۀ موندگاری تک تک این احساساتِ وحشی و در بند ناشدنی، ولی مسلما این همه حس وجود دارن و در رفت و آمد دائمی هستند. بعضی وقتا درونمون گیر میوفتن و عین یه گرداب یه بند دور خودشون می چرخنٰ تا به بیرون از ذهنت منتقل نکنی هم معمولا بی خیال نمیشن.
این حسها از روزی که میایم تا روزی که میریم( دنیا رو میگم) باهامون زاده می شن، باهامون مدرسه میان، دانشگاهی می شن، سرکار میان، گاهی اشتباه می کنن، پا به پا مون زخمی میشن، شکسته میشن، باز جون می گیرن، جوونه می زنن، بهاری و پاییزی میشن، کم کم با تجربه میشن، بزرگ میشنٰ گاهی هم رقیق میشن و شکننده گاهی سخت و سنگ گون، بال و پر می گیرن، سبک می شن و پرواز می کنن، بی حوصله میشن و بی حوصلهمون میکنن، بعضی وقتا مجموعۀ احساساتمون گرسنه میشن غذا می خوان، محبت و رسیدگی طلب می کنن، اگه خشمگین بشن ازمون می خوان فریاد بزنیم که به آرامش تبدیل بشن...هستن و هستن و بالا پایین می رن و کم و زیاد میشن...تا روزی که با خودمون دفن بشن.
چه چیزی نزدیک تر و همراه تر از "حس" هامون؟ باید بهشون مهلت داد، پر پرواز داد، محک شون زد، اگه زیادی رفتن باید رام شون کرد، تربیت شون کرد. باید با حس های خودت رفیق باشی مدارا کنین با هم، بهشون اعتماد باید کرد. برای داشتن یه رابطه، همین رفقای جاودانی، همین حس ها هستند که بهترین کمک رو می کنند و در مسیر قرارت میدن.
وقتی دلت شک داره به بودن یا نبودن با یه آدم، وقتی وارد معادله نویسی و دو دو چهار تا میشی، وقتی هی باید از این و اون بپرسی به نظرت ما به هم می خوریم یا نه، وقتی دلشوره داری برای یه تصمیم طولانی مدت، وقتی مدام خودتو در حالِ توجیه کردنِ ویژگیهای طرف می بینی، وقتی وقتی وقتی....آره درست همون وقتی که دو دلی رو با تمام وجود حس می کنی و داری زور میزنی، زور می زنه، یا زور می زنین که کنار هم بمونین و همدیگه رو یا درست کنید به سلیقۀ خودتون، یا فقط تحمل کنین به اعتبار و اعتقاد به اینکه "همه همینن دیگه".."بالاخره باید ساخت و تحمل کرد تا عادت کنیم"...اون موقع ست که رابطه رو اشتباه شروع کردین.
باور کنین رابطه داشتن با جنس مخالف یا ازدواج کردن یه وظیفه نیست! اگر آرامش بخش و دوست داشتنی و مطلوبش در دسترس نیست بهتره که نباشه، کسی از ازدواج نکردن نمی میره!
این عکسها رو دیشب در آخرین لحظات غروب روی اقیانوس، از تو بالکن گرفتم. کل این صحنه از وقتی نارنجی پر رنگ میشه تا وقتی قرمز و بعدش هم سیاهی مطلق، چند دقیقه بیشتر طول نمی کشه. اما چند دقیقۀ زیبا و به یاد موندنی...مثل روابط خوشرنگ و به یاد موندنی.
با نگاهت خیلی موافقم. منطق دیالکتیکی احساسات و تبدیلشون به همدیگه رو خیلی خوب توصیف کردی.
پاسخحذفمعتقدم جلوی یه رابطه ی اشتباه رو قبل از اینکه وارد فازهای دیگه ای بشه باید گرفت، مگه اینکه غرض و مرض داشته باشی که این اسمش کلاشیه، نه رابطه. هیچ قانون از پیش تعیین شده ای در این مورد وجود نداره، اما یه جور شم هستش که به آدم خط می ده و باعث می شه تو چاه خودکنده نیفته.
عکس ها قشنگن و می شه صحنه رو مجسم کرد. مرسی از مطلبت و قسم دادن های اولت.
سلام
پاسخحذفاز اینکه وبلاگتان را کشف کرده ام بسیار خوشحالم. شش مطلبتان را پشت سر هم خواندم و چون خوابم می آید مابقی را گذاشتم برای فردا شب . خیلی هم لذت بردم. شاید هم زیر چندتایشان نظر دادم . بهرحال از فردا مشتری دائم دکان شما خواهم بود . ضمنا" لینک خزعبلاتی به رنگ انار را هم در وبلاگم گذاشتم ، قربتا" الی الله! ء
این دکان ما خیلی محلی ست و بی تبلیغات بازار یابی در سکوت کار می کند. اما به رهگذرانی که اندکی در این وادی درنک می کنند و مهمان مان می شوند یک نوشابۀ نارنجی کانادا به همراه یک عدد کیک نیلو به رسم مهمان نوازی تقدیم می شود. سپاس و خیر مقدم!
پاسخحذف