ساعت 7 عصره وبعد از یه روز8 ساعتۀ پر کار توی دفتر کارم، الان سرکلاس نشستم و زرت همین الان ویرم گرفته که" محیط خود را توصیف کنید راه بندازم اینجا"...

کلاس که میگم یه سالن دایره ای شکله که 15 ردیف میزِ نیم دایره ای چوبیِ عسلی رنگ با روکش شفاف  داره.  پشت هر میز 10 تا صندلی مدیریتی پشت بلند و بسیار پَت و پهن با روکش پارچه ایِ قرمز رنگ چیده شده. کلاس شیب ملایمی داره و هرچی به سمت انتهای کلاس میری، ارتفاع ردیف ها از سطح زمین زیاد میشه. هر جا که بشینی زیر دستت دو تا پریز برق و شبکه اینترنت وجود داره، اینه که میشه راحت ولو شد، لپ تاپ رو به دو منبع حیاتی الکتریسیته و دنیای بی سرو تهِ اینترنت(که مطمئنم خود خدا هم از این ساختۀ لایتناهی دست بشر حیرون مونده)  وصل کرد و و همینطور که استاد عزیز داره خودش رو اون جلو یا چه میدونم برای منی که همیشه لژ نشین هستم، اون پایین کلاس، جر میده تا دو کلام چیز بهت یاد بده، تو اینترنت پرسرعت چرخ زد و از عصر یک پاییز در این سر دنیا به صبح بارونی و بهاری لندن و همزمان به نیمه شبِ خنکِ لس آنجلس و صبح پاییزیِ ریو دوژانیرو وصل شد و با دوستان خوش و بش های کوتاهی کرد.

تنها دانشجوی غیر Native تو کلاس 40 نفره هستم. از این بالا یه نگاه سراسری به کل کلاس می کنم، حدودا 85 درصد مذکر و 15 درصد مونث. زیر چشمی صندلی بغلیم رو نگاه میکنم که دقیق تر توصیفش کنم. دست راستم نشسته، اسمش Craig . وکیل دادگاه عالی ایالتی، با کت و شلوارتیره، پیرهن خوشرنگ آبی و کروات ابریشمی سرمه ای خیلی سیر مایل به مشکی که طرحهای ظریف قرمز پراکنده داره. دگمه سردست های پیرهنش هم با کرواتش ست شده و بوی ادکلن خنک و مردونۀ دلچسبی داره. دست چپم Stephen نشسته. مهندس الکترونیک و مدیر عالی رتبۀ یک پروژۀ بزرگ وزارت دفاع. پیرهن سفید، کروات راه راه یشمی و کرم، سنجاق کروات یشمی رنگ حدودا 45 ساله با موهای خرمایی خوش حالت و براق که همیشه با یه کمی ژل فرم گرفته، یه خودکارِ پارکر هم دستشه و داره یه چیزایی یادداشت می کنه. بلافاصله Mac Book Pro ش رو باز میکنه و تند تند یه چیزایی تایپ میکنه...هم زمان که دارم اینا رو می نویسم و اطراف رو نگاه می کنم به حرفهای پروفسور Peter Lewis همون استاد عزیزهم گوش میدم که داره در مورد مبحث قشنگی مربوط به شخصیت آدمها و فرهنگ حرف میزنه و فرمول های ریاضی و نمودارهای مربوط رو که به تفکیک روی 3 پردۀ غول پیکرِ( اندازۀ پردۀ سینما) تعبیه شده روی سه گوشه کلاس انداخته تحلیل می کنه... یهو نسبت به یکی از حرفاش سوالی به ذهنم میاد، دستم رو بالا می کنم و طبق رسم و رسومِ اینجا بدون توجه به مقام و شخصیت علمی اجتماعی استاد میگم "پیتر، من این قسمتش رو قبول ندارم!"...پیتر(پروفسور لوییس) با حوصلۀ خاصی ازم سوال میکنه و بقیه هم وارد بحث میشن. یه گفتگوی زیبای نیم ساعته شکل میگیره بر اساس اون Harvard Case Study و البته برمبنای سوال من...آخ که چه حالی میده مباحثه با یه استاد که بسیار باسواد ، به روز و درعین حال خوش اخلاق، متواضع و دوست داشتنیه به اضافۀ یه تعداد آدم حسابی کم ادعا، تو یه فضای آکادمیک سطح بالا... فکرهای بازو خلاق، اندیشه های پخته، فضایِ کاملا دوستانه که همه همدیگه رو به اسم کوچیک صدا می کنن و به نظرات هم احترام میذارن، به انضمام ِنور گرم کلاس با اون دیزاین قشنگش که آدم رو سر ذوق میاره که هی درس بخونه...تازه هم روند با این  گفتگوی جذاب کلاس، چت هم بکنی با یه دوست تو برلین، وبلاگ بنویسی، قهوۀ تلخ سربکشی و راضی باشی از اون لحظات و از خودت که تونستی خودت رو اونجایی قرار بدی که دوستش داری...


هراز گاهی کلاسهای بی هیجان و بی بار علمیِ دانشگاهم رو در دورۀ لیسانس به یاد میارم و در عجبم که چرا توی وطن عزیزم، اینقدر عناوین "استاد"، "دکتر"، "مهندس"، "کاپیتان" بیش از هر چیز دیگه ای برای ملت حیاتیه و اصولا هر وقت می خوای یه سوالی توی دانشگاه بپرسی باید کلی به خودت بپیچی و دست و پاهاتو منظم بچینی کنار هم و با لحنی بسیار متین و موقر بگی "ببخشید، استاد...ببخشید دکتر...می تونم چند لحظه وقتتون رو بگیرم و یه سوال کوچیک بکنم؟" ...تازه آقا کلی با بی رغبتی، همونطور که داره به راه رفتنش تو راهرو ادامه میده، یه جواب پرت و پلا تحویلت میده و تو هم 23 بار تشکر و قدردانی می کنی و با جواب مزخرفی که گرفتی، گیج تر از قبل راهتو میکشی میری...و این قصه سر دراز دارد!

۲ نظر:

  1. خیلی جالب بود، به خصوص اونجاش که می تونی همزمان چند تا کار با هم بکنی و از کلاس هم لذت ببری.
    نمی دونم این پرشین بلاگ امروز چه مرگشه که باز نمی شه.

    پاسخحذف
  2. این متن یه جورایی حرف دل من وخیلی های دیگه هست
    از این که تو تونستی خودت رو اونجایی که گفتی قرار بدی بسی خوشحالم
    وبرای رسیدن خودم به چنین مکانهایی هم تلاش می کنم
    حکایت من برای رسیدن به این خواسته مثل دو جرخه می خوام دوچرخه می خوام باید برام بخرینه

    پاسخحذف