شاملو. احمد شاملو. این مرد رو هیچوقت نتونستم دوست داشته باشم نه خودش رو نه اشعارش نه غرورش رو و نه نظراتش رو در خصوص موسیقی سنتی. اصولاً در شعر به دنبال رد پایی از لطافت کلام و در عین حال ایجاز مفهوم میگردم. شعرهای شاملو من رو به عمق تاریکی عجیب و غریبی پرتاب میکنن. گاهی حس میکنم تعداد زیادی کلمۀ پر معنی یک نفس پشت هم چیده شدهاند و ناخودآگاه ذوق خواندنم را خسته میکنند، روان بودن ذهن سیال را از من میگیرند. چنین ترکیبی مرا آشفته میکند و کلافه:
و عبوس ظلمت خیس شب مغموم
ثقل ناهنجار خود را بر سکوت بندر خاموش می ریزد
می کشد دیوانه واری
در چنین هنگامه
در چنین هنگامه
روی گام های کند و سنگینش
پیکری افسرده را خاموش.
یا
فریادهای عاصی آذرخش
هنگامی که تگرگ
در بطن بی قرار ابر
نطفه می بندد.
و درد خاموش وار تاک
هنگامی که غوره خرد
در انتهای شاخسار طولانی پیچ پیچ جوانه می زند.
فریاد من همه گریز از درد بود
چرا که من، در وحشت انگیز ترین شبها، آفتاب را به دعائی
نومیدوار طلب می کرده ام.
من این همنشینی غریب واژه ها را در بستر یک خط نمیگیرم، نمیفهمم. فقط لابه لای ابهام ناخوشایند نیم خط ها گم میشوم و از این گم گشتگی گریهام میگیرد. خوش به حال شما اگر از کلام شاملو طربناک و سرخوش و سیراب میشوید. تلاش کردم بشود اما به عبث بود. اُخت شدن من با شعر شاملو در تقدیر نیامده است انگار. و البته این چیزی از بزرگی این شاعر که مردمان زیادی را تحت تاثیر گذاشته کم نمیکند فقط شاید من را کوچکتر میکند از این که هستم، نمیدانم.
و اما به لحاظ محتوی همانقدر که آهنگ و هارمونی شعر سهراب برای من تداعیگر بوم نقاشیست و بی دریغ پوشیده است از مخمل رنگهای شفاف و احساسات ناب، همان اندازه که از شعرهای مصدق زندگی میآید به سمتم، به همان نسبت شعر شاملو تلخم میکند. سیاست دارد، زندان دارد، شکنجه و شلاق میآورد برایم. کسانی هستند که میگویند شاملو با وجود تاریکی، دریچهای از نور برایت باز میگذارد در شعرهایش. یا من سوی چشمم کم شدهست و نور و دریچهای را در کلام شاملو نمیبینم یا دوستان ارادت خاص دارند و تصویر سازی میکنند.
و اما به لحاظ محتوی همانقدر که آهنگ و هارمونی شعر سهراب برای من تداعیگر بوم نقاشیست و بی دریغ پوشیده است از مخمل رنگهای شفاف و احساسات ناب، همان اندازه که از شعرهای مصدق زندگی میآید به سمتم، به همان نسبت شعر شاملو تلخم میکند. سیاست دارد، زندان دارد، شکنجه و شلاق میآورد برایم. کسانی هستند که میگویند شاملو با وجود تاریکی، دریچهای از نور برایت باز میگذارد در شعرهایش. یا من سوی چشمم کم شدهست و نور و دریچهای را در کلام شاملو نمیبینم یا دوستان ارادت خاص دارند و تصویر سازی میکنند.
در عوض ترجمه های این مرد را دوست دارم. صدای دورگۀ سیگار زده شاملو را وقت دکلمه کردن اشعار مارگوت بیکل آلمانی بسیار بسیار دوست دارم. سکوت سرشار از ناگفته هاست را میتوانم به کرات بدون وقفه گوش بدهم. بر همین سیاق باید اعتراف کرد شازده کوچولویی که شاملو با صدای خاصش برای منِ شنونده ترسیم میکند عمیقاً دوست داشتنیست و ملموس. یک دهه از رفتنش گذشته است، اما مگر میشود کلمات زیر را با آن صدای لرزان شاملو از خاطر برد؟ حتی اگر سالها گذشته باشد از خواب بیصدا و آرام صاحب صدا در زیر انبوه خاک سرد...
دلتنگيهای آدمی را باد ترانه ای می خواند
روياهايش را آسمان پر ستاره ناديده می گيرد
و هر دانه برفی به اشکی نريخته می ماند
سکوت سرشار از ناگفته هاست
از حرکات ناکرده
اعتراف به عشقهای نهان
و شگفتيهای به زبان نياورده
در اين سکوت حقيقت ما نهفته است
حقيقت تو و من
The wind sings of our nostalgia and the starry sky ignores our dreams.
Each snow flake is a tear that fails to trickle
Silence is full of the unspoken,
of deeds not performed,
of confessions to secret love,
and of wonders not expressed.
Our truth is hidden in our silence,
Yours and mine.
— Margot Bickel
شاملو رو خیلی دوست دارم، با شعرهاش حس می گیرم، خیلی تلخه البته، منم درست زمانی که تازه داشتم تلخی های زندگی رو زیر دهنم مزه می کردم، که خوردم به شعرهاش، وقتی که پام به حراست دانشگاه باز شد، دهانت را می بویند رو با چشم هام دیدم و تجربه کردم،
پاسخحذففریاد من همه گریز از درد بود...
در اینجا چهار زندان است...
آهنگهاش می شد زمزمه زیر لب.
اما کارهای ترجمه و دکلمه ش واقعا عالیه، بچگی هام پر خروس زری پیرهن پری و شازده کوچولو بود، دخترای ننه دریا رو تو دانشگاه اول بار شنیدم، دکلمه هاش واقعا عالیه، هنوز هم حافظ اتاق من، حافظ به روایت شاملو ه ،
...
:) درسته آکو فکر میکنم در لحظات خاصی از دردمندی اجتماعی، شعر شاملو میتونه دلنشین بشه.
پاسخحذف