محتسب شيخ شد‌ و فسق خود از ‌ياد ببرد قصه‌ی ماست که در هر سر بازار بماند

می‌ترسم. تازگی‌ها که نه، خیلی وقت است از آدمها و کتاب قانون سرزمین مادری‌ام می‌ترسم. وحشت قیرگون سیاه و نفس‌گیری‌ هست که هر از گاهی بی‌خبر می‌آید و وجودم را در یک آن می‌پیماید. احساس آدمی از قرن بیست و یکم را دارم که قرون وسطای اروپا را از دریچه‌ی یک ماشین‌ زمان زپرتی در فیلم‌های صد من یک غاز، نگاه می‌کند. از بی‌پناهی آدمها در آن سیاه‌چال‌های مخوف می‌ترسم. از زنجیر و چوب و تازیانه‌ای که به تن و بدن آدمیان می‌بندند و رگبار می‌کنند، از عمرهایی که بدون جوانی، مستقیم به پیری وصل می‌شوند هراس دارم.
از دورهمی‌های مردمان برای تماشای اعدام آدمی دیگر می‌ترسم. تازگی‌ها از چادر سیاه وحشت می‌کنم. از مُهر پیشانی‌های مکه رفته‌ای که به نام خدا و محمد، عذاب می‌دهند مردان و زنان بی‌دفاع هم آب و خاک را. از چشم‌های بی‌حیا و هرزه‌صفت‌شان که در حصاری امن از ریش و ابرو و موهای مورب پیشانی، نشسته می‌ترسم. همان چشمهایی که اشک بیهوده می‌ریزند به پای رفتگان دین خدای‌شان و خبیثانه در چشمان دخترکی بیست و چند ساله صحبت از اعدام می‌کنند و شلاق و آخ... می‌دانید آدم‌ها از جنس پوست و گوشت و خون‌اند. ضربه، می‌درد پوستشان را و می‌ریزد خونشان را...به همین سادگی از هم می‌پاشد بودن جسم‌شان. اینها مگر این را نمی‌فهمند؟
آدمها از جنس احساسات و اندیشه و هوشیاری و رویا هستند، زنان و مردان از تار و پود شادمانی و اشک و دل و آه و موسیقی و ترانه‌اند...آدم‌ها ساز می‌زنند، نقاشی می‌کنند، واژه می‌سازند و شعر می‌گویند... آدم‌ها از جنس شیشه‌های شکننده هستند. با تلنگری می‌تواند نابودشان کرد. به خنده‌های از ته دلی می‌شود امیدوار کرد شان. با تک نگاهی صمیمی می‌شود مردی را، زنی را یک عمر عاشق و واله کرد... آدمها حرمت دارند زود ترک بر می‌دارند، فرو می‌ریزند، زود می‌پوسند و تمام می‌شوند اگر بی‌رحمی ببینند... خدایا این‌ چیزها را مگر نمی‌دانند این قوم تاتار که بر سرزمین‌مان چنبره زده‌اند، جنس خودشان از چیست مگر؟ به هوای کدام بهشت موعود، کدام حوری لعنتی، کدام پاداش ابدی این چنین سر می‌بُرند و شکنجه می‌دهند و عمر می‌سوزانند و خدا خدا می‌کنند و شبها هم سر راحت بر بالش می‌گذارند؟

دخترک فارغ از اینکه چه هست و که هست، از حيث اتهام محاربه به سه سال و نيم حبس در شهرستان ايذه محكوم شده است... به اتهام اجتماع و تباني در ارتكاب جرم به دو سال حبس و تبليغ عليه نظام شش ماه حبس محكوم ...

خدایا نمی‌دانم این کلمات که تمام عمر نه چندان بلندم در آن سرزمین دیده‌ام و هنوز می‌بینم از دور، نوعی از کابوسهای شبانه‌ایست که امانم را بریده یا واقعیت دارد... دقیقاً پنج بار در سکوت این سه کلمه را پشت هم تکرار کردم شاید معنی‌اش را، منطق‌ش را، حکم‌ش را و عمق فاجعه‌اش را بفهم...تبلیغ علیه نظام...تبلیغ علیه نظام... ای داد بیداد، آخر چگونه حق نفس کشیدن، یا چند سال از معدود سالهای زندگی آدمی را می‌شود گرفت به دلیل تبلیغ علیه من؟



۳ نظر:

  1. ما با یک مشکل روبرو شده ایم . اگر شیوا نظر آهاری یک دخترک 25 سالهء ساده و از خانواده ای اصالتا" دهاتی (اهل روستای نظرآهار سمنان) بوده و از نوع بیان و نوشته هایش پیداست که در طول عمرش چهار جلد کتاب نخوانده و صرفا" به دلیل زیبایی چهره اش پروانه های زیادی دورش بال بال زده اند و اور ا از زندگی ساده و معمولی اش ناگهان به جمع خودشان بردند و خلاصه او را به راهی کشاندند که آن "دخترک" بیچاره نهایتا" در قفس قوهء عدلیه و دستگاه امنیهء حکومت گرفتار شد ، پس دیگر این مطالبی که درباره اش می نویسند و او را یک قهرمان ملی می نامند چیست؟ اگر شیوا نظرآهاری همین "دخترک"ی باشد که ما می بینیم و حکومت را برای محکوم کردن این "دخترک" سرزنش می کنیم ، خب قاعدتا" نمی توانیم همان "دخترک" را در اذهان عمومی به عنوان رهبری بزرگ و پرچمداری سلحشور معرفی کنیم . اصلا" همین بزرگ نمایی هایی بودند که حکومت را از این "دخترک" ترساندند و شوخی شوخی او را تا چوبهء دار هم بردند . حالا این بزرگ نمایی ها را چه کسانی انجام دادند ، شرحش را در مطلب زیر نوشته ام
    http://www.aebadi.com/archives/3558

    پاسخحذف
  2. اتفاقاً همانطور که نوشتم،‌ مهم نیست که این دخترک که هست و چه کرده( چون به واقع کار خاصی انجام نداده و اصولاً ازش بر هم نمی‌آمده)...مهم آن است که طبق گفته‌ی حکومت بنا به دلایلی چون " تبلیغ علیه نظام" آدمی را می‌شود از چند ماه و چند سال زندگی محروم کرد...این چه رسمی‌ست؟

    پاسخحذف
  3. درودبر حافظ خودمان كه پته ي اين رياكاران را 600 سال پيش بر آب داده !
    واعظان كاين جلوه بر محراب و منبر مي كنند
    چون به خلوت مي روند آن كار ديگر مي كنند
    مشكلي دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
    توبه فرمايان چرا خود توبه كمتر مي كنند ؟؟؟!!!

    پاسخحذف